شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سیدمهدی_موسوی» ثبت شده است

آفتاب، پشت ابرهاست
در میانه‌های راه
دختری
سینیِ غذا به دست
با نگاهِ کودکانه‌اش به زائران تعارفِ تبسّم و سلام می‌کند
التماس پشت التماس:
«یا ضُیوفنَا الکرام!
اَلطّعام! اَلطّعام!»
من به اتفاق کودک درون خود به شام می‌روم
سینی و سری شبیهِ آفتاب…
کاش سینیِ مسی نماد آسمان نبود
کاش آفتابِ شام دخترک
این‌قدَر عیان نبود
کاش پشت ابر بود.

#سیدمهدی_موسوی
#سفرنامه_با_صاد

فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود

چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید
مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود

چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد
برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود

به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود
گذشت اگر چه در این راه نیمه‌جان شده بود

چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین
-و نه به خاطر فرزند- روضه‌خوان شده بود

اگر چه پیر شد از داغِ بی‌امان، اما
به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود

فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت
به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود
 
#سیدمهدی_موسوی

گردباد است که سنجیده جلو می‌آید
به پراکندن جمع من و تو می‌آید

ناقص‌الخلقه‌تر از پیش به ما می‌تازد
دیو تشویش، کم و بیش به ما می‌تازد

غل و زنجیر به کف، در نخ این منطقه است
با صد افسون و دغل در صدد تفرقه است

گردباد است و به هر حال جلو می‌آید
به پراکندن جمع من و تو می‌آید

جمعمان جمع نخواهد شد اگر پا نشویم
وقت تنگ است بیا از هم منها نشویم

چاره‌ای نیست به جز بر صفِ خود افزودن
ضرب در هم به توان ابدیّت بودن

بی‌نهایت شدن و یکدل و یکرنگ شدن
با اشارات خداوند هماهنگ شدن

چاره این است که در آینهٔ وحدت «هو»
دل ببندیم به تصویر خوشِ «و اعتصموا...»

پچ پچی پشت سر ماست همه گوش کنید
نقشه ای شوم مهیاست همه گوش کنید

تیک تاک همهٔ عقربه‌ها تند شده
در عوض حرکت ما کُندتر از کُند شده

ما که آمیزه‌‌ای از صدق و صفاییم، چرا؟
ما که دلباختهٔ نور خداییم، چرا؟

ما که توفیق کبوتر شدن از او داریم
و در اندیشهٔ پرواز، رهاییم، چرا؟

در جهانی که مناجات به یغما رفته
ما که شاداب‌ترین شور و نواییم، چرا؟

ما که از بدر و اُحد این همه راه آمده‌ایم
ما که مدیون تمام شهداییم، چرا؟

پچ پچی پشت سر ماست همه گوش کنید
نقشه‌ای شوم مهیاست همه گوش کنید

نبض دنیای کنونی متلاطم شده است
رگِ دستان ممالک، متورم شده است

غزّه می‌لرزد و در آتش تب می‌سوزد
در تب فسفری غیظ و غضب می‌سوزد

استخوانی‌ست و یک پوست نازک بر آن
کیست آیا بکشد دست تبرکّ بر آن؟

خار در پای دمشق است و تنش خونین است
باز می‌غرّد؛ اما دهنش خونین است

سرفهٔ قاهره از لختهٔ خون جگر است
سینهٔ شهر از این حادثه‌ها شعله‌ور است

پلک کابل چقدر خسته و سنگین شده است
طالب فتنه در آن مدّعی دین شده است

گودی چشم عراق عرب آغشته به دود
چشم و ابروی سیاهش، چه کبود است کبود!

از خود این‌قدر چرا زخم زبان می‌شنویم
این همه حرف، علیه خودمان می‌شنویم

هر کجا حرف و حدیثی‌ست علیه خودمان
با برانگیختگی؛ با هیجان می‌شنویم

حرفی از همدلی و صلح و صفا هم باشد
باز با گوش پُر و بغض گران می‌شنویم

ما اگر گوش به آوای خداوند دهیم
تا ابد صوت اذان، صوت اذان می‌شنویم

همّت مختصری باشد اگر در دلمان
بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنویم

بین ما شکر خدا، نسخهٔ پرهیزی هست
فرصت تکیه به آیاتِ دل انگیزی هست

این کتاب است که بین من و تو واسطه است
و همین معجزه جذاب‌ترین رابطه است

بین ما آی برادر! پل پیوندی هست
شیشهٔ عطر دل انگیز خداوندی هست

می‌توانیم هر آیینه قوی‌تر باشیم
شرط اول قدم آن که نبوی‌تر باشیم

#سیدمهدی_موسوی

پل، بهانه‌ای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
راه، پیش روست
تا من و تو بیشتر سفر کنیم
کوله‌پشتی من و تو در سفر پر از بهانه‌های عاشقانه است
انتخاب ما در این مسیر، پابرهنگی‌ست
ریگ‌های ناله‌خیز و خارهای تند و تیز
ردّ پای سرخ را به ارمغان می‌آورند
این‌چنین ادامه‌دادنی
خون‌بهای رفتن است!
زخم‌های ساده‌ای از این قبیل
                                وصله‌ی تن است!
پس ادامه می‌دهیم:
می‌رویم و می رویم
تا حقیقت مسیر برملا شود
کم، درنگ می‌کنیم
تا گلیمِ زبر جاده، نخ‌نما شود
ردّ پای سرخ‌مان
تار و پودِ فرش قرمزی شده که دستباف نیست
دار قالیِ مسافرانِ این دیار
لَنگِ نقشه و نخ و کلاف نیست
نقشه‌های دیگران اگر کشیدنی‌ست
نقشه‌های ما چشیدنی‌ست
طبق نقشه پیش می‌رویم:
راه، پیش روست
در سفر«صدای پای آب» هست
در کنار جاده، قوتِ راه هست
ـ گریه‌های شوقِ گاه‌گاه هست!ـ
می‌چشیم و می‌رویم...
ناگهان درنگ می‌کنیم
دشت‌های این حوالی آشناست
«خاطرات» نیمه‌جان، دوباره زنده می‌شوند:
ـ (واژه‌های شعر، سوی رودخانه‌ای گسیل می‌شود/ بحر شعر نو طویل می‌شود) تشنگی امان نمی‌دهد/ مشک‌های بغض‌کرده خالی‌اند/ جنگ‌ نابرابر و حماسه‌ای بزرگ.../ چند شیر و گلّه‌گلّه گرگ.../ تیغ‌های آخته/ خیمه‌های سوخته/ نیزه‌های خودفروخته/ کاروان خسته‌ی شتر/ در حصار وحشیان نان به نرخ روز خور!/ کاروان صبح زود، در مسیر شام/    با هزار ندبه و پیام ـ
دشت‌های این حوالی آشناست
سرزمین پیش رو، حیاط‌خلوتِ خداست
ما رسیده‌ایم...
این زمینِ کربلاست!
از چهل مقام و منزلی که راه آمدیم
چلّه‌چلّه اشک ریختیم
ردّ پا شدیم، نقطه‌چین شدیم...
مثل فرش قرمزی که بافتیم
لایق غبار«اربعین» شدیم!
 
#سیدمهدی_موسوی

خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
در همین لحظه چشم او افتاد
روی میزش به سرخی سیبی

پس قلم را گرفت در دستش
با نم اشک خود به او رو زد
نام هایی نوشت و با آنها
به بَر و روی سیب پهلو زد

از محمد شروع کرد و نوشت
با تمام وجود خویش؛ ولی
چند سالی بر او گذشت انگار
از محمد رسید تا به علی

بعد از آن بی هوا نوشت:حسن
حُسن او را چه بی مثال کشید
حرف "سین" را گرفت و با قلمش
تا به سر حدّ اعتدال کشید

وقفه انداخت بعد بین حروف
به خودش جرأت مداخله داد
بین "حاء" حسین و "سین" حسین
او که خطاط بود فاصله داد

با محمد، علی، حسن و  حسین
نقش زد روی صفحه دایره ای
صفحه مجموعه ای نفیس شد و
شد مبدّل به درّ نادره ای

جای نامی میان دایره ماند
زد و این بار چشم بسته نوشت
یا علی گفت و نام فاطمه را
اندکی بیشتر شکسته نوشت

#سیدمهدی_موسوی