شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#غلامرضا_شکوهی» ثبت شده است

اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت
علی جراحت سر را همیشه در دل داشت

نه پنج سال خلافت، که پیش از آن هم نیز
دلی به سینه چنان مرغ نیم بسمل داشت

دمی که آینهٔ آب چاه را می‌دید
هزار حنجره فریاد در مقابل داشت

بلند دست کریمش ز دیده پنهان بود
چو بوته‌ای که در آغوش خاک حاصل داشت

به نخل عاطفه اش دست هیچ کس نرسید
به ذره چون دل خورشید، مِهر کامل داشت

اگر شبانه به اطعام سائلان می‌رفت
-به جان فاطمه- شرم از نگاه سائل داشت

پس از شهادت زهرا، علی ز عمق وجود
همیشه در دل خود انتظار قاتل داشت

#غلامرضا_شکوهی
#فصل_شهادت

گل‌خنده‌ای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقه‌ی شب را جدا کند

بر شانه‌ی سپیده‌ترین صبح بی‌غروب
خورشید، آبشارِ طلایی رها کند

میلاد مجتبی‌ست که اعجاز مقدمش
با باغ، آن کند که نسیم صبا کند

آمد که با فروغ شب‌افروز روی خویش
هر سو دری به خانه‌ی خورشید وا کند

شب را به یمن مقدم او صبح کرده است
هر کس چو ماه، در دل شب‌ها دعا کند

امشب که باغ خاطره‌ات را به یک نسیم
غرق شکوفه، لعلِ لب مجتبی کند

چون آسمان عاطفه، باران اشک باش!
تا گلشنِ ضمیرِ تو را با صفا کند

چشم ستاره باش و به دامان شب ببار!
تا دردِ سینه‌سوزِ غمت را دوا کند

بیگانه با تبسّمی! این فصل را بخند!
تا باغ را به خنده لبت آشنا کند

گل‌واژه‌ی نگاهِ تو در روح زردِ باغ
جشن بهارگونه‌شدن را به پا کند

#غلامرضا_شکوهی

ای آن‌که فراتر از حضور نوری! 
با این همه کی ز دیده‌ام مستوری؟!
نزدیک‌تری از رگ گردن، ای دوست!
احساس نمی‌کنم که از من دوری!


رگبار به جای اشک می‌بارد دل
تا پا به حریم عشق بگذارد دل
تا ساحت دوست پر کشیدم، تا دست
از هرچه به غیر اوست بردارد دل


نزد تو دلی غرق گناه آوردیم
یک سینه پر از ناله و آه آوردیم
هر چند که سیلی‌خور سنگیم ولی
در کوچه‌ی عشق تو پناه آوردیم

#غلامرضا_شکوهی

توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگی‌ست در سرودن او

...چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او

چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او

چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او

بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را
که بار پیرهنی را نمی‌کِشد تن او


دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او

از آن، ز دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او

#غلامرضا_شکوهی