شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#فاطمه_سالاروند» ثبت شده است

خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بی‌نشانت!

غمگین و خاموش و خسته، با بال‌هاى شکسته
تا باغ خورشید پر زد، از این قفس مرغ جانت!

وقتى که رفتى همان روز، از دور آیا ندیدی؟
بغض غریب على را، در شیون کودکانت!

رفتى ولى آه بانو! عمرى‌ست از چشم‌هامان
گل‌هاى خون مى‌شکوفد، با یاد هجده خزانت!

جز عشق و خوبى چه کردى؟ جز رنج و حسرت چه دیدى؟
نامهربانان چه کردند با آن دل مهربانت!

فردا که برخیزى از خاک! امضاى مظلومى توست!
مُهر کبودى که مانده‌ست، بر شانه و بازوانت!

#فاطمه_سالاروند

آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو

 از راه دور با دل رنجور آمدی
مرهم به غیر صبر ندارد طبیب تو

باغ از صدای زمزمه، از عطر گل تهی‌ست
جا مانده در خرابه مگر عندلیب تو؟

تصویر کربلاست که همواره روشن است
در چشمۀ زلال نگاه نجیب تو

رفتی و قرن‌هاست که تکرار می‌شود
نجوای عاشقانۀ امنّ یجیب تو

#فاطمه_سالاروند
#صحیفه_محرم

سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لب‌های عطشانت

سلام ای ریخته بر خیزران و خاک و خاکستر
عقیق تابناک خون ز مروارید دندانت

سلام ای حلق محزون ای گلوی روشن گلگون
که عالم شعله‌ور شد از طنین صوتِ قرآنت

تو را از سنگ و چوب و بوریای کهنه پرسیدم
تو را از ریگ‌های داغ و تبدار بیابانت

هنوز امّا چه عطری می‌وزد از سمت آن صحرا
چه رازی بود آیا در سرانگشت گل‌افشانت


تو بی‌شک بر لب خونین نی، خورشید می‌دیدی
که صبح روشنی برخاست از شام غریبانت!...

#فاطمه_سالاروند