شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#فیض_کاشانی» ثبت شده است

پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی...

در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی
تا مرا از هستی خود در گمان انداختی

شعلۀ حسن تو دوش افروخت دل‌ها را چون شمع
این چه آتش بود کِامشب در جهان انداختی...

دیده از خواب عدم نگشوده، گردیدند مست
چون ندای «کُن» به گوش انس و جان انداختی

سوی «أو أدنی» روان گشتند مشتاقان وصل
تا خطاب «إرجعی» در ملک جان انداختی...

#فیض_کاشانی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بی‌خیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم

جلوه‌ی حُسن تو دیدم طمع از خویش بریدم
تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم...

شیرِ مهرت به ازل داده مرا دایه‌ی لطفت
نرود تا به ابد مهر تو بیرون ز وجودم

با تو در عیشم و عشرت، همه سودم همه نورم
بی‌تو در رنجم و محنت همه آهم همه دودم...

جاهل و مرده به خود زنده و دانا به تو باشم
به خودم هیچ نباشم به تو باشم همه بودم

یک‌دم ار بگذردم بی‌تو سراپاب زیانم
بگذرانم نفسى با تو سراسر همه سودم

روى بر رهگذر دوست به اخلاص نهادم
بر ملک منزلت خویش بدین‌گونه فزودم

آنچه را علم گمان داشتم از سینه ستردم
عقده‌ی جهل به لا حولَ و لا قُوَّه گشودم

هیچ بودم به خودم بود چو پندار وجودی
همه گشتم چو شدم بی‌خبر از بود و نبودم

توبه کردم ز خود و نامه‌ی اعمال دریدم
نیک اگر کشتم و گر بد همه را نیک درودم...

سربه‌سر خواب پریشان بُوَد این عالم فانی
بهر جمعیت دل ناله‌ی بیهوده سرودم

«فیض» را نعمت بسیار چو دادی مددی کن
تا کند شکر عطایای تو بر رغم حسودم

#فیض_کاشانی

ز هرچه غیر یار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله

دمی کآن بگذرد بی یاد رویش
از آن دم بی‌شمار استغفرالله

سرآمد عمر و یک ساعت ز غفلت
نگشتم هوشیار استغفرالله

جوانی رفت، پیری هم سرآمد
نکردم هیچ کار، استغفرالله

نکردم یک سجودی در همه عمر
که آید آن به‌کار استغفرالله

خطا بود آنچه گفتم وآنچه کردم
از آن‌ها اَلفرار، استغفرالله

ز کردار بدم صد بار توبه
ز گفتارم، هزار استغفرالله

شدم دور از دیار یار اى «فیض»
منِ مهجورِ زار استغفرالله

#فیض_کاشانی