شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#هادی_جانفدا» ثبت شده است

تو را این‌گونه می‌نامند مولای تلاطم‌ها
و نامت غرش آبی آوای تلاطم‌ها

تو را این‌گونه می‌فهمند مجذوبان که اربابی
و نامت مونس هموارهٔ شب‌های بی‌خوابی

تو را پیغمبر بی‌سرترین پیغام می‌دانند
تو را بنیان‌گذار اصلی اسلام می‌دانند

و تو تکثیر حق در جان هفتاد و دو پیغمبر
که پیغام تو را بردند از لاهوت آن‌سوتر

تو میلادت شروع جنبش خونین آزادی‌ست
تو میلادت برای عاشقان غم، عارفان شادی‌ست

نمی‌دانیم یعنی چه تلاطم از دل دریا
نمی‌فهمیم یعنی چه تولد از دل زهرا

تو را بر محملی از دل، از آن بالا فرستادند
تمام آسمان و اهل آن در پایت افتادند...

تو را که مصطفی همواره از جبریل می‌پرسید
علی در قاب چشم فاطمه هرشب تو را می‌دید

برایت قبل از آنی که بیایی گریه می‌کردند
برای تو شهید کربلایی گریه می‌کردند

برای تو زمین تنگ است می‌دانم تحمل کن
برایت زندگی ننگ است می‌دانم تحمل کن

برای تو ـ بلوری که تراشیده شدی در عرش ـ
زمین و آسمان سنگ است می‌دانم تحمل کن

برای تو که گوشَت پر از آهنگ بهشتی‌هاست
کلام من بدآهنگ است می‌دانم تحمل کن

و دنیا و نزول چشم‌های روشنت در شب
زمین هر صبح دلتنگ است می‌دانم تحمل کن

تو و با ظلم سازش؟ هرگز این آیین مردان نیست
تو حرف آخرت جنگ است می‌دانم تحمل کن

زمین می‌ماند و تو ظهر شورانگیز عاشورا
و یک روز حماسی و غرورانگیز عاشورا

به پیش بادها استاده‌ای، ای روح طوفانی
نگاه تو عمیق و ساده چون آیات قرآنی

خدا را هرچه با اثبات خود اثبات می‌کردی
تمام عقل‌ها و روح‌ها را مات می‌کردی

کنون من مانده‌ام بین سرود مرثیه حیران
منم یک لحظه زیر آفتاب و لحظه‌ای باران

کنون من مانده‌ام با عقده‌های تو، گره خورده
دلی که با ضریح کربلای تو گره خورده

قلم از عشق تو آقا زیارت‌نامه می‌خواند
و فطرس در جوار تو برایت نامه می‌خواند

یکی از نامه‌ها خیس است همراهش سلام ماست
و تو با مهربانی می‌نویسی این غلام ماست

 #هادی_جانفدا

وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد...

جز بر در این خانه ندیدیم امامت
تقسیم میان دو برادر شده باشد

خورشید سفالی‌ست که در سیر جمالی
از بوسه بر این گونه منور شده باشد

بو می‌کشم ایام تو را، باید از اخلاق
یک تکه‌ی تاریخ معطر شده باشد

ای حوصله‌ی محض! چه تشبیه سخیفی‌ست
با حِلمَت اگر کوه برابر شده باشد

با این‌که قضا دست تو را بست ندیدیم
جز آن چه بخواهی تو مقدّر شده باشد

از عمر تو، یک روز جمل آیه‌ی فتح است
با صلح اگر مابقی‌اش سر شده باشد

فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی‌ست
شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد...

خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت
داغ گل سرخی‌ست که پرپر شده باشد...

آن چشم که گریان نشود روز قیامت
چشمی‌ست که از غصه‌ی تو تر شده باشد

باور نتوان کرد که خاکی‌ست مزارت
جز آن که ضریح تو کبوتر شده باشد...

#هادی_جانفدا
#کفشداری_یازده

بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت

از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حَلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه‌تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه‌ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می‌بینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت

سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی‌شد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت

#هادی_جانفدا

#کفشداری_یازده

جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد

نزدیک می‌شوم به تو، چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد

بانو سلام! کاش زمان با همین سلام
در آستانهٔ در ساعت بایستد

و گردش نگاه تو در بین زائران
روی من ـ این فتاده به لکنت ـ بایستد

تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام
در محضر شما دو سه رکعت بایستد

بانو اجازه هست که بار گناه من
در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟

در این حرم هزار هزار آیهٔ عذاب
هم وزن با یک آیهٔ رحمت بایستد

باید قنوت حاجت بی‌انتهای ما
زیر رواق‌های کرامت بایستد

شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد

آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد

تو خواهر امام غریبی و این غزل
با بیت‌هاش در صف بیعت بایستد

من واژه واژه عطر تو را پخش می‌کنم
حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد...

#هادی_جانفدا

#کفشداری_یازده