آفتاب عشق
آن مقتدا که هستی دارد قوام از او
خورشید و ماه نور گرفتند وام از او
آن پنجمین امام که معصوم هفتم است
دارد حریم کعبه ی دین احترام از او
دریا شکاف علم و یقین «باقرالعلوم»
ماهی که شرمگین شده بدر تمام از او
او باغبان علم و فضیلت شد و به جاست
آن گلشنی که یافته فیض مدام از او
گل های باغ معرفت و بوستان علم
دارند رنگ و جلوه گری هر کدام از او
روشن چراغ دانش و بینش ز نور اوست
دارد حیاتِ علم و فضیلت دوام از او
دانش به حُسن مطلع او گفت آفرین
بینش رسیده است به حُسن ختام از او
بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش
یثرب شده است روضۀ دارالسلام از او
در گردش مدار، فروغ امید را
منظومه های عشق گرفتند وام از او
تا رهنمای خلق شود در ره نجات
بالله گرفته بود خدا التزام از او
قولش هماره قول رسول کریم بود
شد جلوۀ حدیث نبی مستدام از او
این آفتاب عشق که سوی دمشق رفت
گفتی گرفت روشنی روز شام از او
بزم هشام بود به شام و گمان نبود
دعوت کند به «سَبق رِمایه» هشام از او
هر چند عذر خواست ز پرتاب تیر و خواست
تا حکم انصراف بگیرد امام از او
اما هشام بر سخن خود فشرد پای
تیر و کمان گرفت امام همام از او
تیر و کمان گرفت و هدف را نشانه رفت
تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او
فضل و بزرگواری آن مظهر گذشت
راضی نشد که خصم شود تلخ کام از او
تیر نخست چون به هدف کارگر فتاد
پروانه یافتند یکایک سهام از او
می دوخت تیر را به دل تیر در هدف
بود از خدای نصرت و سعی تمام از او
آماج تیر شد چو هدف شد بر آسمان
تجلیل بی مبالغۀ خاص و عام از او
این است رهبری که بهر لحظه قدسیان
در عرش می برند به تقدیس نام از او
همراه اوست عطر شهیدان کربلا
خیزد هنوز رایحه آن قیام از او
«جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند
با گوش جان شنید جواب سلام از او
از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا
بر جای مانده حرمت بیت الحرام از او
از صد هزار بوسهی خورشید خوشتر است
خال سیاه کعبه و یک استلام از او
اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند
باشد که بشنوند حدیث و پیام از او
گوهرفشان به خدمت او طبع «حمیری» است
شعر «کمیت» یافته قدر و مقام از او
در ساحل غدیر ولایت نشسته اند
آنان که چون «فُضیل» گرفتند جام از او
رو تشنگی بجوی «شفق» گر امید توست
جامی ز حوض کوثر و شرب مدام از او
#محمدجواد_غفورزاده
- شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۲۴ ب.ظ