قصهٔ مهمانکشی
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ب.ظ
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا که از منا بنویسم
به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز ماندهها بسرایم؟ ز رفتهها بنویسم؟
نه عمر نوح نه برگ درختهای جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم؟
مصیبت «عطش» و «میهمانکشی» و «ستم» را
سه مرثیهست که باید جدا جدا بنویسم
چگونه آمدنت را به جای سردر خانه
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم؟
چگونه قصهٔ مهمانکشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟
خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم:
نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزهها بنویسم
نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سهساله
چرا ز نالهٔ زنجیر و زخم پا بنویسم
به روضهخوان محل گفتهام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی... من از منا بنویسم...
#حامد_عسکری
- چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ب.ظ