زیارتنامه
اینجا حرم است، حجت هشتم را
تکرار کن آیهٔ «قل اللهم» را
یک پرچم سبز، با تکان دادن دست
دعوت به بهشت میکند مردم را
در توس دلم هیچ زمان خسته نبود
آغوش بهشت، لحظهای بسته نبود
مشهد به کدام جلوه دل خوش میکرد
گر منظر این گنبد و گلدسته نبود؟!
در توس که قبلهٔ خداجویان است
ما بین دو کوه، روضهٔ رضوان است
«از خاتم انبیا در اینجاست تنی»
«از سید اوصیا در اینجا جان است»
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
ای دل! به هزار راه و بیراهه مرو
گر مرد رهی، راه بهشت از اینجاست
در توس به جز زمزمهٔ یاهو نیست
آیینه به غیر «لَیس اِلاّ هُو» نیست
تو ضامن آهویی و در سینهٔ ما
یک دل که به بیگناهی آهو نیست
غمها، نگران حس و حالم بودند
شفافتر از اشک زلالم بودند
حرف از «حرم و کبوتر و پرواز» است
ای کاش دو دست من دو بالم بودند
ایوان تو، روی شانهٔ خورشید است
گلدستهٔ تو نشانهٔ خورشید است
چشمش که به گنبد توروشن شد، ماه
دریافت که خانه، خانهٔ خورشید است
خورشید بر ایوان تو ای پاک سرشت
جز «سلسلة الذهب» حدیثی ننوشت
گفتی «أنا من شروطها» یعنی، نیست
جز عشق و محبت تو راهی به بهشت
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
تا اذن دخول از تو بگیرد آهم
هر قطرهٔ اشک من زیارتنامه ست
دل در حرم تو، خویش را گم کرده است
یعنی عوض گریه، تبسم کرده است
موسای کلیم نیست این دل، اما
بیواسطه با شما تکلّم کرده است
عاشق، کارش به عشق پرداختن است
در شعلهٔ غم، سوختن وساختن است
ما در پی تعظیم و طوافیم، اما
آغاز زیارت تو دل باختن است
مولای رئوف ماست، احسان، کارش
کارش همه عاطفه است با زوراش
از معرفتش گلی به دست آوردی؟
ای آنکه سه جا میطلبی دیدارش!
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
هجرت ز مدینه، بود بدرود حیات
انگور، به جز بهانهای بیش نبود
پیوسته دم از مشی و مرامش زدهاند
پرچم همهجا به احترامش زدهاند
صد بار، به او زدند خنجر از پشت
یک بار، اگر سکه به نامش زدهاند!
#محمدجواد_غفورزاده
- شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ