شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

نور کوثر

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۳۹ ب.ظ

قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینه‌ای در برابرش باشی

نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی

«مدینه» شهر غریبی برای «فاطمه»‌هاست
نخواست گم شده‌ای مثل مادرش باشی

خدا تو را به دل تشنۀ‌ زمین بخشید
که قاب روشنی از نور کوثرش باشی

به «قم» رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید آمده‌ای سایۀ سرش باشی

اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا همیشه تو یاس معطرش باشی


کرامتت، همه را یاد او می‌اندازد
به تو چقدر می‌آید که خواهرش باشی

خدا نخواست تو هم با «جوادِ» او در طوس
گواه رنج نفس‌های آخرش باشی

نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...
نخواست «زینبِ» یک شام دیگرش باشی

#قاسم_صرافان

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۳۹ ب.ظ
  • شعر هیأت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی