از تبار کرامت
شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۵۰ ب.ظ
لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!
به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!
به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!
«بلغالعُلی به کمالِ» تو، «کشفالدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی...
تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی
زد اگر کسی در خانهات، دل ماست کرده بهانهات
که به جستجوی نشانهات، ز سحر شنیده بشارتی
غزلم اگر تو بسازیام، و نیام اگر بنوازیام
به نسیم یاد تو راضیام نه گلایهای نه شکایتی
نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم مکن تو که از تبار کرامتی
#قاسم_صرافان
#مولای_گندمگون
- شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۵۰ ب.ظ