شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

سایه خورشید

پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۶ ق.ظ

فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم

هر چه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم

روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود
سایه‌ی خورشید را همواره بر سر داشتم

عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم

راه‌های آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم

آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم

چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم

جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم

#مهدی_مردانی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۶ ق.ظ
  • شعر هیأت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی