شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۹۹ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
 
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید

خارم من و در سینۀ من عشق شکفته‌ست
تا خلق نگویند گل از خار نیاید

بیمار فراقم من و وصل است دوایم
تدبیر، به کار مَنِ بیمار نیاید

یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک
بر دیدن این دلشده یک‌بار نیاید...

نومیدی و درگاه تو؟! بی‌سابقه باشد
از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید

آخر به کجا روی کند؟ ای همه رحمت!
گر در بَرِ تو شخص گرفتار نیاید

دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته‌ست گنه‌کار نیاید

جاروکش درگاه توام همچو «مؤید»
زین بیش از این بندۀ دربار نیاید

#سیدرضا_مؤید


می‌رسم خسته می‌رسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
آشنایی ندیده چشمانم
آشنایی نخوانده در گوشم

می‌رسم چون کویری از آتش
چون شب تیره‌ای که نزدیک است
تشنهٔ آفتاب و بارانم
دیده کم آب و سینه تاریک است

آمدم تا کنار مرقد تو
دامنی اشک و آه آوردم
مثل آهوی خسته از صیّاد
به حریمت پناه آوردم

آمدم تا خزان قلبم را
با نگاهی پر از جوانه کنی
بشکند بغض و اشک‌هایم را
مثل تسبیح دانه‌دانه کنی

در طواف تو مثل پروانه
هستی‌ام را به باد خواهم داد
تا نگاهم کنی تو را سوگند
به عزیزت جواد خواهم داد

#مصطفی_محدثی


پرشورترین فصل تلاطم اینجاست
آیینهٔ چشم‌های مردم اینجاست
از وسعت درگاه رضا فهمیدم
مشهد که نه، آسمان هشتم اینجاست

#میلاد_عرفان_پور


به روی شانۀ خاتم، که چون نقش نگین باشد
نشان نام او باید معزّ المؤمنین باشد

چه بر می‎آید، از آن آذرخشی که جمل را سوخت؟
که صلحش نیز صلحی فتنه‎سوز و آتشین باشد...

گذشت از جانماز زیر پایش هم کریمانه
مبادا لحظه‎ای کوتاه زیر دِین دین باشد

دریغ از یار و از سردار و این دنیای غدّار و...
دریغ از روزگاری که ولی، تنهاترین باشد

چنان میراث‎دار لایقی از غربت مولاست
که باید چندسالی، چون علی خانه‎نشین باشد

نباید حرف را از خانه بیرون برد، اما آه
کدام آیینه آهش را و رازش را، امین باشد؟!

صدا زد زینب خود را و خواند آهسته در گوشش:
که ای خواهر، مرا در خانه دشمن در کمین باشد!

بیاور تشت را، اینک هلاهل هم ز پا افتاد
خیالش هم نمی‎کرد این دل خون اینچنین باشد...

بخوان از چشم‎هایم باقی ناگفته‎هایم را
در آن حاشا اگر حرفی به غیر از حا و سین! باشد

نگین عرش را هم جای من یک بوسه مهمان کن
دمی که زینت دوش نبی روی زمین باشد

#سیدجواد_میرصفی

آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیده‌ها پر گهر و سینه پر از غم شده است

آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!
خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است

آخر ای ماه سفر کرده که سی روزه شدی
رنگ رخسار تو، همرنگ محرّم شده است

عرشیان، منتظر واقعه‌ای جان‌سوزند
چشم قدسی نفسان، چشمهٔ زمزم شده است

شب تودیع پیمبر، شهدا می‌گفتند:
آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است

تا که بر چیده شد از روی زمین سایهٔ وحی
آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است

مجتبی گلشنی از لاله به لب، کرد وداع
داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

باغ، لبریز شد از زمزمهٔ یاس کبود
لاله، دل تنگ‌تر از حجلهٔ ماتم شده است

میهمانی، که خراسان شد از او باغ بهشت
میزبان غم او عیسی مریم شده است

از همان روز، که زد سکّه به نامش در طوس
شب، پی کشتن خورشید مصمم شده است

تا بسوزد دل ذریهٔ زهرای بتول
زهر در ساغر انگور فراهم شده است

راستی تا بزند بوسه بر ایوان طلا
کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است

پایتخت دل صاحب‌نظران است این‌جا
مشهد انگشت‌نمای همه عالم شده است

گر چه بسیار خطا دیده‌ای از ما، اما
سایهٔ مهر تو، کی از سرِ ما کم شده است؟

گر چه من ذرّهٔ ناقابلم ای شمس شموس!
باز پیوند من و عشق تو محکم شده است...

#محمدجواد_غفورزاده

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست
آن نور ناب واهمه‌ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان
گلدان یاس باغچهٔ من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند
ای کاش خاک تیرهٔ یثرب فدک نداشت

#امید_مهدی_نژاد

سلام بر تو ای رسول! نه! علیکم السلام
که پیشتازِ هر سلامی و شروعِ هر کلام

تو می‌رسی و من نشسته‌ام که خوش نداشتی
کسی به پایت ای بزرگ! پا شود به احترام

به پای تو که ایستاده آسمان به حرمتت
تویی که پیشِ دخترت همیشه می‌کنی قیام!

تبسّمت جوابِ خشم‌ها و کینه‌های دهر
فقط نگاه کن!  سکوتِ تو پُر است از پیام

یتیم بودی و پدر شدی برای امّتی
مسیح هم نمی‌رسد در امتش به این مقام

نمازها به نامِ نامی‌ات عروج می‌کنند
فقط به عشقِ نام تو بلال می‌رود به بام

صراطِ مستقیم می‌شود مسیرِ کوچ تو
و روح زندهٔ تو می‌شود دوازده امام...

#انسیه_سادات_هاشمی

شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد

ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد

به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد

دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد

پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد

بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خندهٔ شیرین باغبان گم شد

ترانه از لب معصوم «یاکریم» افتاد
نسیم معجزهٔ گل، ز بوستان گم شد

شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبلهٔ توحید عاشقان گم شد

رسید حضرت روح الامین و بر سر زد
کشید صیحه ز دل، گفت: بوی جان گم شد

غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید
نماز و قبله و سجاده و اذان گم شد

«ستاره‌ای بدرخشید و...» تسلیت، ای عشق!
ز چشم‌زخم شب فتنه، ناگهان گم شد

به عزم وصف تو دل تا که از میان برخاست
قلم به واژه فرو رفت و ناگهان گم شد

به زیر تیغ غمت، در گلوی مجنونم
ز شوق وصل تو، فریاد «الامان» گم شد

از آن دمی که دلم خوش‌نشین داغت شد
به مرگ خنده زد و از غم جهان گم شد

#رضا_اسماعیلی

پیامبراعظم(صلوات‌الله‌علیه):
مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُم‏
هر کس گروهى را دوست داشته باشد، (روز جزا) با آن‌ها محشور می‌شود.
بشارة المصطفى، ‏ج۲، ص۷۵

پیغمبر ما که منجی انسان‌هاست
این گفتۀ او امید بخشِ جان‌هاست
دل بستۀ هر گروه باشید امروز
در روز جزا، حشر شما با آن‌هاست

#محمدجواد_غفورزاده