شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

می‌روم مادر که اینک کربلا می‌خوانَدَم

از دیار دور یار آشنا می‌خوانَدَم


مهلت چون و چرایی نیست مادر، الوداع

زان که آن جانانه بی چون و چرا می‌خواندم


وای من گر در طریق عشق کوتاهی کنم

خاصه وقتی یار با بانگ رسا می‌خواندم


بانگ «هل من ناصر» از کوی جماران می‌رسد

در طریق عاشقی روح خدا می‌خواندم


می‌روم آنجا که مشتاقانه با حلقوم خون

جاودان تاریخ ساز کربلا می‌خواندم


ذوالجناح رزم را گاه سحر زین می‌کنم

می‌روم آنجا که نای نینوا می‌خواندم


یا علی گویان سرود لا تخف سر می‌دهم

کز نجف آنک علی مرتضی می‌خواندم


هیمۀ سردم که کانون شرر می‌جویدم

آیۀ دردم که قانون شفا می‌خواندم


مطلع شعر بهارانم که در گوش چمن

هر سحر باد صبا تا انتها می‌خواندم


قصۀ خونین عشقم من که نسل عاشقان

بعد از این در برگ برگ لاله‌ها می‌خواندم


#سیدحسن_حسینی

از زخم شناسنامه دارند هنوز

در مسجد خون اقامه دارند هنوز

آنان همه از تبار باران بودند

رفتند ولی ادامه دارند هنوز


#هادی_فردوسی

خوشا سری که سرِ دار آبرومند است

به پای مرگ چنین سجده ای خوشایند است


چه دیده است در آن سوی پردهٔ هستی

کسی که روی لبش وقت مرگ لبخند است


به سن و سال، به نام و نشان نگاه مکن

شناسنامهٔ سرباز نقش سربند است


زبان مشترک نسل‌های ما عشق است

ببین سلاح پدر روی دوش فرزند است


ز جاهلان سخن ناشناس بی‌مقدار 

بپرس قیمت خون عزیزشان چند است؟!


مدافعان حرم پای جانفشانی‌شان

بدان که چیزی اگر خورده‌اند، سوگند است


خوشا به حال شهیدان که سربلند شدند

که مرگِ غیر شهادت ز خویش شرمنده‌ست


#محمد_رسولی


🎙قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب

گل اشکم شبی وا می‌شد ای کاش

همه دردم مداوا می‌شد ای کاش

به هر کس قسمتی دادی خدایا!

شهادت قسمت ما می‌شد ای کاش


#علیرضا_قزوه

گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید

گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید

گفتم: به چه ره بایدمان رفتن؟ گفت:

آن راه که می‌روند یاران شهید


#سیدحسن_حسینی

رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری

مرهم برای زخم کبوتر بیاوری


ردِّ هزار چلچله را پر کشیده‌ای

تا از شب طلائیه سر در بیاوری


کنج کدام خاطره جا مانده غربتت

رفتی نشانی از غم مادر بیاوری


این قطعه خاک، بوی ملائک گرفته است

ای کاش هدیه، تربت سنگر بیاوری


می‌شد که در مسیر رهایی شکوفه داد

بوی بهشت از دل معبر بیاوری


از پشت خاکریز، نه از پشت میز‌ها

شمعی به یاد غربت حیدر بیاوری


زخمی‌ترین نشانۀ پرواز در تو بود

رفتی که تا دو بال سبک‌تر بیاوری


#حسین_عبدی

ز آه سینۀ سوزان ترانه می‌سازم

چو نی ز مایۀ جان این فسانه می‌سازم


به غمگساری یاران چو شمع می‌سوزم

برای اشک دمادم بهانه می‌سازم


پَر نسیم به خوناب اشک می‌شویم

پیامی از دل خونین روانه می‌سازم


نمی‌کنم دل از این عرصۀ شقایق‌فام

کنار لاله‌رخان آشیانه می‌سازم


در آستان به خون خفتگان وادی عشق

برون ز عالم اسباب، خانه می‌سازم


چو شمع بر سر هر کشته می‌گذارم جان

ز یک شراره هزاران زبانه می‌سازم


ز پاره‌های دل من شلمچه رنگین است

سخن چو بلبل از آن عاشقانه می‌سازم


چنین سر و دل و جان را به خاک می‌فکنم

برای قبر تو چندین نشانه می‌سازم


کشم به لجۀ شوریدگی بساط «امین»

کنون که رخت سفر زین کرانه می‌سازم


#امام_خامنه‌ای

...باید از فقدان گل خون‌جوش بود

در فراق یاس مشکی‌پوش بود


یاس بوی مهربانی می‌دهد

عطر دوران جوانی می‌دهد


یاس‌ها یادآور پروانه‌اند

یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند...


یاس در هر جا نوید آشتی‌ست

یاس، دامان سپید آشتی‌ست


در شبان ما که شد خورشید؟ یاس

بر لبان ما که می‌خندید؟ یاس


یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست


بعد روی صبح پرپر می‌شود

راهی شب‌های دیگر می‌شود


یاس مثل عطر پاک نیّت است

یاس استنشاق معصومیّت است


یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اند

یاس را پیغمبران بو کرده‌اند


یاس بوی حوض کوثر می‌دهد

عطر اخلاق پیمبر می‌دهد


حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه‌های اشکش از الماس بود


داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می‌چکانید اشک حیدر را به راه


عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس


اشک می‌ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود...


گریه کن حیدر که مقصد مشکل است

این جدایی از محمد مشکل است


گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی‌خبر باید بخوابد در تراب


این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین...


گریه کن زیرا که گل‌ها دیده‌اند

یاس‌های مهربان کوچیده‌اند...


#احمد_عزیزی

بی‎‌نگاهت، بی‌نگاهت مرده بودم بارها
ای که چشمانت گره وا می‌کند از کارها

مهر تو جاری شده در سینۀ‌ دریا و رود
دور دستاس تو می‌چرخند گندم‌زارها

باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست
با تو شیرین است امّا سفرۀ افطارها

باغ غمگین است، لبخندی بزن تا بشکفند
یاس‌ها، آلاله‌ها، گل‌پونه‌ها، گل‌نارها

برگ‌های نازکت را مرهمی جز زخم نیست
دورت ای گل، سر برآوردند از بس خارها

بعد تو دارد مدینه غربتی بی حدّ و مرز
خانه‌های شهر، درها، کوچه‌ها، دیوارها

نخل‌های بی‌شماری نیمه‌شب‌ها دیده‌اند
سر به چاهِ درد برده کوه صبری، بارها

#سیده_تکتم_حسینى

توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگی‌ست در سرودن او...

چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او

چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او

چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او

بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را
که بار پیرهنی را نمی‌کِشد تن او

دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او

از آن، ز دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او

#غلامرضا_شکوهی