شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۸ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

زبان چگونه گشایم به مدح تو مادر
که بی وضو نتوان خواند سوره کوثر

زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند
زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟

چه شاعرانه خداوند آفریده تو را
تو را به کوری چشمان آن «هو الأبتر»

خدا به خواجه لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر

چه عاشقانه، چه زیبا، چه دلنشین وقتی
تو را به دست خدا می‌سپرد پیغمبر

علی‌ست دست خدا و علی‌ست نفس نبی
علی قیام و قیامت، علی علی حیدر

عروسی پدر خاک بود و مادر آب
نشسته‌اند دو دریا کنار یکدیگر

شکوه عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع انگشتر

همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست
چنان که وصله چادر برای تو زیور

یهودیان مسلمان ندیده‌اند آری
از این سیاهی چادر دلیل روشن‌تر

حجاب، روی زمین طفل بی‌پناهی بود
تو مادرانه گرفتی‌ش تا ابد در بر

میان کوچه که افتاد دشمنت از پا
در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر

کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایه آن چادر است این کشور

به هوش باش و از این  دست دوستی بگذر
به هوش باش که از پشت می‌زند خنجر

به این خیال که مرصاد تیغ آخر بود
مباد این که نشینیم گوشه سنگر

بدا به من که اگر ذوالفقار برگردد
در آن رکاب نباشم سیاهی لشگر

بدا به حال من و خوش به حال آن که شده‌ست
شهید امر به معروف و نهی از منکر

خدا گواه که چون فاطمه نمی‌خواهیم
حکومتی که نباشد در آن علی رهبر

رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه می‌رسد آخر

#سیدحمیدرضا_برقعی

دنیاست چو قطره ای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟

قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک، فردا زهرا

خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود،
عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا

طاها و علی دو بی‌کران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا، زهرا

بر تخت جلال از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا زهرا

در آل کسا محور شخصیّت‌هاست
مابین اَب و بَعل و بنیها، زهرا

او سرّ خدا و لیلةالقدر نبی‌ست
خِیر دو سرا درخت طوبی، زهرا

سر سلسله‌ نسل پیمبر، کوثر
سرچشمه‌ نور چشم طاها، زهرا

تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا!

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی است برای شیعه، تنها زهرا

حیف است «حسانا» که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا

#حبیب_الله_چایچیان

...صبح شور آفرین میلادت
لحظه ها چون فرشتگان شادند
چار تن بانوی بهشتی هم
گل فشاندند و دل ز کف دادند

داد فرمان، خدا به پیغمبر
که: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر»

مثل «حوا» شمیم جنت را
«مریم» آن جا به یک اشاره گرفت
بوسه بر خاک پایت «آسیه» زد
دامنت را به شوق، «ساره» گرفت

جز تو ای معنی «کلام الله»
کیست شایسته «سلام الله»؟

ای وجودی که در کمال شهود،
هستی ات نورِ عالمِ غیب است
نام پاک تو بی وضو بردن
نزد اصحابِ معرفت، عیب است

با علی نُه بهار پیوستی
دَرِ خواهش به روی خود بستی

به خدا، خانه گِلین تو را
اشتیاق حبیب، پُر کرده ست
عطر ناب «لِیُذهِبَ عَنکُم»
بوی«امَّن یُجیب» پُر کرده ست

حلقه زد گرد چهره ات چون ماه
هاله «اِنَّما یُریدُ الله»

لطف سرشارت، ای عصاره وحی
خستگان را به مهر، تسکین داد
تا سه شب، قوت خویش را هر شب
به یتیم و اسیر و مسکین داد

در شگفت از تو قدسیان ماندند
سوره نور و هل اتی خواندند

چه کسی می‌بَرد گمان که خدا
به کنیز تو رتبه کم داد؟
فضه شد میهمان مائده ای
که خدا پیش از این به مریم داد

می‌توان با محبت تو رسید
به رهایی به روشنی به امید

نیمه شب ها که در دل محراب
ذکر آیات نور داشته ای
ای نمازت نهایت معراج!
عرش را پشت سر گذاشته ای

باغ سجاده غرق عطر تو بود
همه آفاق، زیر چتر تو بود

صلح سبز«حسن» که جاری شد
چشمه در چشمه از پیامت بود
نهضت سرخ روز عاشورا
شعله در شعله از قیامت بود

خطبه را زینب از تو چون آموخت
سخنش ریشه ستم را سوخت

ای دلت در کمال بی رنگی
از همه کائنات، رنگین تر!
بود بار امانت از اول
روی دوشت ز کوه، سنگین تر

تو منزّه ترینِ زن هایی
بر بلندای نور، تنهایی

با همان دست عافیت پرور
که پرستاری پدر کردی،
از امام زمان خود، یاری
در هیاهوی پشت در کردی

سرمه دیده، خاک پایت باد
همه هستی ام فدایت باد...

#محمدجواد_غفورزاده

گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبه داور بخوانمت
 
دیدم رسول اُمّ أبیهات خوانده است
گفتم کم است دخت پیمبر بخوانمت

دیدم تویی هر آینه، آیینه علی
گفتم عجب به جاست که حیدر بخوانمت

دیدم قیامت است درِ خانه شما
گفتم رواست بانوی محشر بخوانمت

گفتم مفصل است سخن، مجملش کنم
جبریل گفت سوره کوثر بخوانمت

ای مادر حسین و حسن! مام زینبین!
من هم اجازه هست که مادر بخوانمت؟

#جواد_هاشمی

گل بی‌تو رخصت چمن‌آرا شدن نداشت
گل نه، که غنچه نیز دل وا شدن نداشت
 
بی مهر ماه روی تو هرگز ستاره‌ای
ای زهره‌روی! زَهره زهرا شدن نداشت

خیر کثیر! قدر تو این بس که غیر تو
کس افتخار کوثر طه شدن نداشت

تطهیر بی‌طهارت تو لفظ بود و بس
لفظی که هیچ مایه معنا شدن نداشت

غیر از تو هیچ دختری ای مادر پدر
شایستگی اُمّ أبیها شدن نداشت

نخلی که بود سایه‌نشین سرشک تو
در ریشه هیچ حسرت طوبی شدن نداشت

گمگشته تربت تو اگر چهره می‌نمود
تا حشر کعبه فرصت پیدا شدن نداشت

#جواد_هاشمی

کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را

این رودها که همسفر بی‌قراری‌اند
تحسین نموده‌اند خروشانی تو را

با صد هزار شاخه گل یاس هم بهار
هم‌پای نیست عطر گلستانی تو را

وقت عبادت آیه‌ای از نور می‌شوی
تا عرش می‌برند چراغانی تو را

تسبیح کرده‌اند خدا را فرشتگان
تا دیده‌اند جلوه سبحانی تو را

باید فرشتگان پی درک فصاحتت
از بر کنند متن سخنرانی تو را

اندوه رنج‌های تو با آن مساحتش
پُرچین نکرد صفحه پیشانی تو را
 
هجده گل از حیات جهان چید دست تو
ای باغ‌های خرم توحید، مست تو

 
این چشمه‌ها بدون تو آب روان نداشت
این دشت‌ها بدون تو طبع جوان نداشت

بهتر ز یاس‌های تو نُه‌چرخ گل ندید
بهتر ز دودمان تو هفت‌آسمان نداشت

ای مهربان‌تر از همه شهر با علی
ای آن که چون تو شهر علی مهربان نداشت

نُه سال با تو چشم علی روی غم ندید
نُه سال جز تو قلب علی همزبان نداشت

نُه سال جز تو مادر گل‌ها کسی نبود
نُه سال جز تو باغ علی باغبان نداشت

نُه سال سفره‌های فقیران شهرتان
جز با تنور بخشش این خانه نان نداشت

بانو! مدینه عطر شما را گرفته بود
اما چرا کسی خبر از قبرتان نداشت
 
باشد ولی ز خاک بهار تو باقی است
در باغ یاس عطر مزار تو باقی است

 
عزم شما مبارزه از سر گرفته بود
تصمیم بر جهاد مکرر گرفته بود

لشکر شد اشک‌های شما در مصاف خصم
وقتی شرار فتنه‌گری در گرفته بود

آن روز تیغ خطبه تو آبدیده بود
حال و هوای حمله به خیبر گرفته بود

آن روز واژه‌های شجاع تو در نبرد
جان از جوان و دل ز دلاور گرفته بود

زینب که خطبه‌های سراسر حماسه خواند
این درس را، ز مکتب مادر گرفته بود

ای مادر شلمچه! امید شهادتم
در پشت روضه‌های تو سنگر گرفته بود
 
دلخسته‌ام، طراوت کارونم آرزوست
لیلای جان! جزیره مجنونم آرزوست

 
برداشت دست حق ز رخ شب نقاب را
حس کرد باز پنجره‌ها آفتاب را

بیدار گشته‌ایم و دل‌آشفته دشمنان
دیگر مگر به خواب ببینند خواب را

باید امید داشت به فردای پرغرور
باید فزون نمود در این ره شتاب را

گفتا به حق تجلی نور خمینی است
هر کس که دید رهبر این انقلاب را

فریاد می‌زنیم در این شور بی‌کران
«عجّل علی ظهورکَ یا صاحب الزمان»

#جواد_محمدزمانی

هرکس هر آن چه دیده اگر هرکجا، تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی

در تو خدا تجلّی هر روزه می‌کند
«آیینه‌ی تمام نمای خدا» تویی

میلاد تو تولد توحید و روشنی‌ست
ای مادر پدر! غرض از روشنا تویی

چیزی ندیده‌ام که تو در آن نبوده‌ای
تا چشم کار می‌کند، ای آشنا! تویی

نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار
سرچشمه‌ی فقاهت آل عبا تویی

غیر از علی نبود کسی هم‌طراز تو
غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی

تو با علی و با تو علی روح واحدید
نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟

شوق شریف رابطه‌های حریم وحی
روح الامین روشن غار حرا تویی

ایمان خلاصه در تو و مهر تو می‌شود
مکّه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی

زمزم ظهور زمزمه‌های زلال توست
مروه تویی، قداست قدسی! صفا تویی

بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است
سوگند خورده است که خیر النسا تویی

شوق تلاوت تو شفا می‌دهد مرا
ای کوثر کثیر! حدیث کسا تویی

آن منجی بزرگ که در هر سحر به او
می‌گفت مادرم به ـ تضرع ـ بیا! تویی

آن راز سر به مهر که «حافظ» غریب‌وار
می‌گفت صبح زود به باد صبا تویی

هنگام حشر جز تو شفاعت کننده نیست
تنها تویی شفیعه‌ی روز جزا تویی

در خانه‌ی تو گوهر بعثت نهفته است
راز رسالت همه‌ی انبیا تویی

«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
بی تو چه می‌کنند؟ تویی کیمیا تویی

قرآن ستوده است تو را روشن و صریح
یعنی که کاشف همه‌ی آیه‌ها تویی

درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد
ـ آه ای دوای درد دو عالم! ـ دوا تویی

من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم
ای چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی

«پهلو شکسته‌ای تو و من دل شکسته‌ام»
دریابم ای کریمه که دارالشفا تویی...

پیچیده در سراسر هستی ندای تو
تنها صدا بماند اگر، آن صدا تویی

گفتم تو ای بزرگ! خطای مرا ببخش
لطفت نمی‌گذاشت بگویم «شما» تویی

باری، کجاست بقعه‌ی قبر غریب تو؟
بر ما بتاب، روشنی چشم ما تویی

#مرتضی_امیری_اسفندقه

این آستان که هست فلک سایه افکنش
خورشید شبنمی‌ست به گلبرگ گلشنش

تا رخصت حضور نیاید شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش

جاری است موج معجزه جویبار غیب
در شعله شقایق صحرای ایمنش

اینت بهشت عدن که دور از نسیم وحی
بوی خدا رهاست به مشکوی و برزنش

کو محرمی که پرده ز راز سخن کشد
دارد زبان ز سبزه توحید سوسنش

تا زینت هماره هفت آسمان شود
افتاده است خوشه پروین ز خرمش

سر می‌نهد سپیده دمان پای بوس را
فانوس آفتاب به درگاه روشنش

جای شگفت نیست که این باغ سرمدی
ریزد شمیم شوکت مریم ز لادنش

روز نخست چون گل این بوستان شکفت
عطر عفیف عشق فرو ریخت بر تنش

محتاج نقش نیست که گردد بلند نام
گوهر، جهان فروز بر آید ز معدنش

اینجاست نور آینه عصمتی که بود
بر نقطه نگین نبوت نشیمنش

هم باشدش بهار رسالت در آستین
هم می‌چکد گلاب ولایت ز دامنش

مرد آفرین زنی که خلیلانه می‌شکست
بتخانه خلاف خلافت ز شیونش

از سدره نیز در شب معراج می‌گذشت
حرمت اگر نبود عنان‌گیر توسنش

تا کعبه را، ز سنگ کرامت نیفکند
از چشم روزگار نهان‌ست مدفنش

احرامی زیارت زهراست اشک شوق
یا رب نگاهدار ز مژگان رهزنش

دارم گواه کوتهی طبع را به لب
بیتی که هست الفت دیرینه با منش

«من گنگ خوابیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش»

#خسرو_احتشامی

دختر فکر بکر من، غنچه لب چو وا کند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند

طوطى طبع شوخ من گر که شکر شکن شود
کام زمانه را پر از شکر جان‌فزا کند

بلبل نطق من ز یک نغمه عاشقانه‏‌اى
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند

خامه مُشک‌ساى من گر بنگارد این رقم
صفحه روزگار را مملکت ختا کند

مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهى
دائره وجود را جنت دلگشا کند

شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد
شاهد معنى من از جلوه دلربا کند

وهم به اوج قدس ناموس اله کى رسد؟
فهم که نعت بانوى خلوت کبریا کند؟

ناطقه مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثناى حضرت سیده نسا کند

فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهى کند

صورت شاهد ازل معنى حسن لم یزل‏
وهم چگونه وصف آیینه حق نما کند

مطلع نور ایزدى مبدأ فیض سرمدى‏
جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند

بسمله صحیفه فضل و کمال معرفت
بلکه گهى تجلى از نقطه تحت «با» کند

دائره شهود را نقطه ملتقى بود
بلکه سزد که دعوى «لو کشف الغطا» کند

حامل سر مستمر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوى کند

عین معارف و کم بحر مکارم و کرم
گاه سخا محیط را قطره بى‌بها کند

لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا
صبح جمال او طلوع از افق علا کند

وحى نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصه‏اى از مروتش سوره «هل اتى» کند

دامن کبریاى او دسترس خیال نى
پایه قدر او بسى پایه به زیر پا کند

لوح قدر به دست او کلک قضا به شست او
تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند

در جبروت، حکمران، در ملکوت، قهرمان‏
در نشئات «کن فکان» حکم به «ما تشا» کند

عصمت او حجاب او عفت او نقاب او،
سِرِّ قِدَم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند

نفحه قدس بوى او جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز «لا یَنطِقُ عَن هَوى» کند

قبله خلق، روى او، کعبه عشق کوى او
چشم امید سوى او تا به که اعتنا کند

«مفتقرا» متاب رو از در او به‌هیچ سو
زآن‌که مس وجود را فضه او طلا کند

علامه شیخ #محمدحسین_غروی_اصفهانی



چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت،
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت،
احمد ازو، ‌پیام جهان آفرین گرفت
یعنی: برای فاطمه، یک اربعین گرفت

شکر خدا، که گلبن احمد به گل نشست
ز انفاس دوست، باغ محمد به گل نشست

روزی که مکه، عطر پر جبرئیل داشت
در سر، اَمین وحی، هوای خلیل داشت
بهر خدیجه، مژده‌ رب جلیل داشت
صبر جمیل، وه که چه اجری جزیل داشت

بر خاتم رسل، سخن از سلسبیل گفت
بس تهنیت ز جانب حق، جبرئیل گفت

گفتا که حق، دعای تو را مستجاب کرد
شام تو را ، جنیبه‌کش آفتاب کرد
نامی برای دختر تو انتخاب کرد
و آن را ز لطف، زیور و زیب کتاب کرد

ز آن در نُبی خدای تو نامید کوثرش
تا بی وضو کسی نبَرد نام اطهرش

ای گلبُنی که یاس تو، عطر بهشت داشت
سر بر خطَت مُدام، خط سرنوشت داشت
مریم، کمی ز مِهر تو را در سرشت داشت
کآن قدر اعتبار به دیر و کنشت داشت

تو عصمت خدا و بهشت محمدی
تو مفتخر به ام‌ابیهای احمدی

ای اسوه‌ محبت و، ای مظهر عفاف!
ای روز و شب فرشته به کوی تو در طواف
ای بوده با صفات خدایی در اتّصاف
نامی اگر به‌جاست ز سیمرغ و کوه قاف،

درک مقام توست که امکان‌پذیر نیست
ورنه تو را به عالم امکان، نظیر نیست

شادابی حیات، ز انفاس فاطمه‌ست
دور فلَک، ز گردش دستاس فاطمه‌ست
فضه، خجل ز دست پر آماس فاطمه‌ست
از گل لطیف‌تر دل حساس فاطمه‌ست

قلب رسول، شیفته‌ زندگانی اش
جان علی، فریفته‌ مهربانی اش

گفتی از او مدینه مُنوّر شود که شد
از عطر ناب یاس، معطر شود که شد
جاری به دهر، چشمه کوثر شود که شد
می‌خواست حق که خصم تو اَبتر شود که شد
 
دنیا پر از ذَراری زهرای اطهر است
والله، جای گفتن الله اکبر است!

ما شاعران به قافیه پرداختیم و بس!
عمری به وَجهِ تسمیه پرداختیم و بس
از متن، هی به حاشیه پرداختیم و بس
از تو فقط به مرثیه پرداختیم و بس
 
باید اگر معارف ناب تو زنده کرد
کی می‌توان به فاطمه گفتن بسنده کرد

ما بهره‌ای ز فیض تو اغلب نداشتیم
انگار جز فدک ز تو مطلب نداشتیم
آگاهی از معارف مذهب نداشتیم
کاری به کار عزّت مکتب نداشتیم
 
ترسم از آن که کار، برادر! بَتَر شود
وز این که هست، فاطمه مظلوم‌تر شود

اینک که هست امت اسلام در خطر
بحرین در محاصره و شام در خطر
بیت‌الحرام باز از اصنام در خطر
حج و منا و مشعر و احرام در خطر
 
چشم امید شیعه به بیداری شماست
زهرا در انتظار وفاداری شماست
 
روزی که یاس فاطمه تکثیر می‌شود
اسلام در زمانه فراگیر می‌شود
عالم پر از شمامه تکبیر می‌شود
دنیایی از مکاشفه تصویر می‌شود
 
آید ندا که کعبه مقصود می‌رسد
از گرد راه، مهدی موعود می‌رسد

#محمدعلی_مجاهدی