شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان

 ای به ولای تو، تولّای ما
مهر تو آیینۀ دل‌های ما

تا تو ز ما روی نهان کرده‌ای
خون به دل پیر و جوان کرده‌ای

خیز و ببین ای شه دنیا و دین
کفر گرفته همه روی زمین

عالم ما عالم دیگر شده
آینۀ دهر مکدّر شده

خیز و بکش تیغ دو سَر از نیام
ای شه منصور پی انتقام

خیز و جهان پاک ز ناپاک کن
روی زمین پاک ز خاشاک کن

ای به تو امید همه خاکیان
بلکه امید همه افلاکیان

شمس و فلک شمسۀ ایوان توست
جنّ و ملک بندۀ دربان توست

مطلع وَالشّمس بود روی تو
مظهر وَالّلیل دو گیسوی تو

دیدۀ خلقی همه در انتظار
کز پس این پرده شوی آشکار

مُحتَجب از خلق جهان تا به کی؟
در پس این پرده نهان تا به کی؟

ما که نداریم به غیر از تو کس
ای شه خوبان تو به فریاد رس

#ذاکر_جوهری
#خوشه‌های_طلایی


ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایه‌نشین چند بود آفتاب

منتظران را به لب آمد نفس
ای ز تو فریاد به فریادرس

ملک برآرای و جهان تازه کن
هر دو جهان را پر از آوازه کن

سکّه تو زن تا امرا کم زنند
خطبه تو کن تا خطبا دم زنند

ما همه جسمیم بیا جان تو باش
ما همه موریم سلیمان تو باش

شحنه تویی قافله تنها چراست
قلب تو داری علم آنجا چراست

ز آفت این خانهٔ آفت‌پذیر
دست برآور همه را دست گیر

گر نظر از راه عنایت کنی
جمله مهمات کفایت کنی

#نظامی_گنجوی
#خوشه‌های_طلایی


اگر چه زود؛ می‌آید، اگر چه دیر؛ می‌آید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می‌آید

همان خورشید موعودی که در روز طلوع او
حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید

زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی
که آن آیینۀ سبز «خدا - تصویر» می‌آید

شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی
به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید

در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید
دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید

چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد
که از دیوار هم گل‌نغمۀ تکبیر می‌آید

دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است
نه قدری زودتر از آن نه با تأخیر می‌آید

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!

به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ‌العُلی به کمالِ» تو، «کشف‌الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی...

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات
که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازی‌ام، و نی‌ام اگر بنوازی‌ام
به نسیم یاد تو راضی‌ام نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم مکن تو که از تبار کرامتی

#قاسم_صرافان
#مولای_گندمگون

شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد

ای باد! راه خانۀ موعودمان کجاست
ای رودهای گمشده! مقصودمان کجاست

ای کاش باد بود و غزل بود و جاده‌ها
می‌آمدیم سوی تو ما پا پیاده‌ها

می‌آمدیم و عرض ادب، عرض احترام
تبریک عید و گفتن لبیک یا امام

می‌آمدیم و هدیه ناقابلی... که نیست
با چشم‌های منتظر و با دلی که نیست

روز تولد تو زمین مهربان‌تر است
خورشید شاد‌تر شده گویا جوان‌تر است

کوچه به کوچه زمزمۀ طاق نصرت است
عید است و جمکران تو امشب قیامت است

چشمم به سمت آینه‌های مقابلت
قلبی شکسته دارم و شعری که مایلت

دورم ولی تو مرحمتت دیر و دور نیست
بودن فقط منوط به شرط ظهور نیست

مادربزرگ گفت که او، حَیّ و حاضر است
بر هر چه می‌کنیم نگهبان و ناظر است

دستش گره‌گشاست، نگاهش گره‌گشاست
یک خنده روی صورت ماهش گره‌گشاست

ای دل چرا شکسته و ساکت نشسته‌ای
چیزی بگو که ندبه و آهش گره‌گشاست

شعبان کرامت است و شفاعت علی‌الخصوص
ماه تمام نیمۀ ماهش گره‌گشاست

شب پشت شب گره به گلوی غزل زده
حلقه به حلقه زلف سیاهش گره‌گشاست

حلقه به حلقه در زده تبریک گفته‌ام
نام تو را درین شب تاریک گفته‌ام

نام تو روشنایی صبح است و راز عشق
خواندم پس از اذان طلوعت نماز عشق

روز تولد است و سلام و ارادتی
دادم به دست باد به شوق زیارتی

#نغمه_مستشار_نظامی
#همه_تو

به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
خدا «والعصر» گفت و از سر شوق
به آن روزی که می‌آیی قسم خورد

#سیدحبیب_نظاری

اگر چه غایبى، امّا حضورِ تو پیداست
چه غیبتى‌ست؟ که عطرِ عبور تو پیداست

مقام گلشنِ اشراق، نافه‌خیز از توست
بلى! شفاعت انسان به رستخیز از توست...

تو کیستى که قیامت، قیامتِ کبرا‌ست
تو کیستى که قیامت ز قامتت پیداست

تو کیستى که «یدالله» در تنت جارى‌ست
زبان قاطع شمشیر عدل تو کارى‌ست

نگاه منتظرانت هنوز مانده به راه
سپید شد ز فراق تو سنگ‌فرشِ پگاه

خدا به دست تو داده‌ست عدل عالم را
سپرده نیز به دستت حساب آدم را

ز هر چه هست به گیتى، سرآمدت خوانند
تویى که قائم آل محمدت خوانند

ولادتت نه فقط آبرو به شعبان داد
که در ضمیر تمامى مردگان جان داد

اَلا ستارۀ موعودِ گرم و عالمتاب!
به دشت تیرۀ هستى چو آفتاب بتاب

بتاب و ظلمت ظلم زمانه را بردار
ز گرده‌‌هاى بشر تازیانه را بردار

#غلامرضا_شکوهی

#سرمه_در_چشم_غزل

ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
این الفت ما به دوست امروزی نیست
یک عمر دم از مهدی موعود زدیم

#محمدعلی_مجاهدی

باز دل، چلّه‌نشین حرمِ راز شده‌ست
مرغ شب، با نفس صبح هم‌آواز شده‌ست
باز با دست سحر، پنجره‌ها باز شده‌ست
باز فصلِ سفرِ چلچله آغاز شده‌ست

با نسیمی که به دل‌جویی من می‌آید
باز عطر گل نرگس ز چمن می‌آید

این گل لاله، که زیبایی بی‌حدّ دارد
در چمن تازگی و لطف مجدّد دارد
نکهت فاطمه و عطر محمّد دارد
آفرینش به لبش، ذکر خوش‌آمد دارد

این گل سرخ، که از گلبن توحید شکفت
هر که دیدش، «زَهَقَ الباطِلُ و جاءَ الحَق» گفت

جلوۀ «وَالقمر» و آیت «وَالعصر» آمد
رحمت واسعۀ بی‌حد و بی‌حصر آمد
فتح نزدیک شد و، زمزمۀ نصر آمد
کارفرمای دوعالم، ولیِ‌ عصر آمد

گرچه در خوشدلی فاطمه، تردیدی نیست
زادروز پسرش هست، ولی عیدی نیست

چه بگویم که مرا عقدۀ عالم به گلوست
داستان من وغم، خاطرۀ سنگ و سبوست
کی شود پرده به یک سو رود از چهرۀ دوست
«آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست»

عید روزی‌ست، که بارد به جهان ابرِ کَرم
مصلح کل بزند تکیه به دیوارِ حرم

عیدی روزی‌ست، که آفاق گلِ نور شود
از جهان، سایۀ بیدادگران دور شود
روز نابودی تزویر و زر و زور شود
یعنی از پرتو موسی، همه جا طور شود

عیدی روزی‌ست، که آفاق منوّر گردد
باغ سرسبز شود، باز ورق برگردد

عید روزی‌ست، که دل‌ها شود از غصه جدا
روز آغاز ثمربخشی خون شهدا
برسد پرتو روشنگر مصباح هدی
تکیه بر کعبه زند منتقم خون خدا

بشنود گوش فلک، صوت خوش تکبیرش
دولت عدل شود، دولت عالم‌گیرش

عید روزی‌ست، که با عشق، هماهنگ شود
عرصه بر تهمت و تزویر و ریا تنگ شود
نرم، چون آب، دلِ سخت‌تر از سنگ شود
باغ سرسبز و نشاط‌آور و گل‌رنگ شود

عید روزی‌ست، که ایمان و امان تازه شود
یک چمن لالۀ پرپر شده، شیرازه شود

ای که جبریل امین، پیک پیام‌آور توست
ای که عیسای نبی، روز فرج، یاور توست
سرمۀ چشم ملائک، همه خاک در توست
چشم بر راه ظهورت به خدا، مادر توست

تو بیا! تا غم عالم، همه از دل برود
کشتی از دامن توفان، سوی ساحل برود

#محمدجواد_غفورزاده

شوق تو به باغ لاله، جان خواهد داد
عطرِ تو به گل‌ها، هَیَجان خواهد داد
فردا که در آفاق بپیچد نورت
تکبیر تو، کعبه را، تکان خواهد داد

#محمدجواد_غفورزاده