شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴۴ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

گفتگوی ذوالفقار با حضرت مولا:
 
دل گرمی‌ام از دست‌های توست، دل گرمی‌ات از دست‌های من
دیگر زبان سرخ من بسته است، حرفی بزن ای مقتدای من!

آری زیادی بودم از اول، این را خودم هم خوب می‌دانم
وقتی تو عدل کاملی، دیگر، جایی نمی‌ماند برای من

یادت می‌آید؟ روزهای جنگ، ما دستمان در دست یکدیگر
من زخم می‌خوردم به جای تو، تو زخم می‌خوردی به جای من

تقویم‌ها یاد غدیرت را، از ذهن دنیا پاک می‌کردند
ای وای بر من...وای بر من...وای، بیرون نمی‌آمد صدای من

یک روز ما هم‌رزم هم بودیم، امروز ما هم‌درد هم هستیم
فرق دوتای تو سخن دارد، از حکمت فرق دوتای من!

تو رستگار لحظه‌هایی سرخ، من سوگوار لحظه‌هایی که...
دل گرمی‌ام از دست‌هایت بود، دل گرمی‌ات از دست‌های من

#میلاد_عرفان_پور
#فصل_شهادت


مَردمِ کوچه‌های خواب‌آلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شب‌گریه‌های نخلستان، مرد پیکار را نفهمیدند

وصله‌های لباس و پاپوشش، و یتیمان مست آغوشش
راز آن کیسه‌های بر دوشش، در شب تار را نفهمیدند

مردمِ دل‌بریده از بعثت که فقط فکر آب و نان بودند
مثل اشراف عهد دقیانوس، قصهٔ غار را نفهمیدند

با تبر باغ را درو کردند، حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابرویشان نیاوردند، در و دیوار را نفهمیدند

نیمه‌شب بود و سایه‌ها آرام، کوچه را خیس اشک می‌کردند
گفت مولا که زود برگردیم، تا غم یار را نفهمیدند

لات‌هایی که عبدود بودند، ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم که یاعلی گفتند، «أین عمّار» را نفهمیدند

آخر قصه‌اش بهاری بود، سورهٔ انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر، شوق دیدار را نفهمیدند

کودکانی که باخبر بودند، از همه روزه‌دارتر بودند
بس که لب‌تشنه سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند

#احمد_علوی
#فصل_شهادت

در آستانش شمس می‌آید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال

سردرگریبانند ارباب قلم، آری
 تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان‌حال

تا ابتدای جادهٔ قدرش نخواهد رفت
هر قدر باشد ذهن جولان دیده و سیال

گر کعبه شد کعبه به روی او تبسم کرد
عشق یدالله است شرط صحت اعمال

هر کس هواخواه علی باشد فرود آید
بر دامگاه شانهٔ او طایر اقبال

جهل عرب راز ولایت را ز خاطر برد
زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال

می‌گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام
وقتی درآوردند از پای زنی خلخال

نقشی نمی‌بست آه بر آیینهٔ عدلش
تنها شنید آه دلش را شمع بیت‌المال

فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق
در فتنه می‌گردد سره از ناسره غربال

برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام
راهی نبود از خشم او تا خیمهٔ دجال

دار مکافات است دنیا بی‌علی مردم!
خرما فروش کوفه را این بود استدلال

در پنجه‌اش حق بود چونان موم و می‌فرمود:
اُنظُر اِلی ما قال، لا تَنظُر اِلی مَن قال...

فُزتُ و رَبّ الکعبه، تَسلیما لِاَمرِک بود
فرقی ندارد سجده در محراب یا گودال

#سیدمحمدجواد_میرصفی

یک قدم می‌روی و ماه فرو می‌ریزد
اشکی از چشم تو گه‌گاه فرو می‌ریزد

کوفه پر می‌شود از آه غریبانهٔ تو
بار غم‌های جهان ریخته بر شانهٔ تو

بغض تلخی‌ست که در راه گلویت مانده
زخم شمشیر خودی بر سر و رویت مانده

سینه‌ات از غم این قوم به تنگ آمده است
یار دیروز تو با آتش جنگ آمده است

اهل دوزخ شده، مشتاق عذاب‌اند همه
خطبه می‌خوانی و در عالم خواب‌اند همه

در تن باد وزیدند و غبار آوردند
نخل‌هاشان رطب تلخ به بار آوردند

نارفیقان شب نیزه و تیرند همه
پشت هر توطئه یک گوشه امیرند همه

چشم‌ها دوخته این شهر به انگشتری‌ات
در رکوعی و حریصانه فقیرند همه!

دست برداشته از دین محمد، قومی
که به دنیای فریبنده اسیرند همه

رسم دیرینهٔ این بادیه بیعت‌شکنی‌ست
گرچه «لبیک علی» گوی غدیرند همه!


امشب انگار جهان را به غم آمیخته‌اند
حال هر روز تو را در تن شب ریخته‌اند

ماه انگار که از راز دلت با خبر است
آسمان پیش تو از خاک سرافکنده‌تر است

کوفه مانده‌ست و شب تلخ شکیبایی تو
کوفه مانده‌ست و حدیثِ غم و تنهایی تو

یک طرف تیر و کمان دیده به این سو دارند
یک طرف خاطره‌ها دست به پهلو دارند

می‌روی بلکه دعایت به اجابت برسد
می‌روی تا به تو هم نوبت دعوت برسد

می‌روی و سر هر کوچه یتیمان جمع‌اند
در قنوت‌اند که: «یارب به سلامت برسد!»

سرور هر دو جهانی و زمین جای تو نیست
هر که باید به طریقی به عدالت برسد

آه از این شعر که در وصف تو حیران مانده
آه از این شعر زمانی که به این خط برسد-

اقتدا کرده سر تیغ به قد قامت تو
خنجری آمده شاید به شهادت برسد!

#زهرا_شعبانی
#فصل_شهادت