شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۵ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام حسین علیه‌السلام» ثبت شده است


این‌ چه‌ خروشی‌ست‌؟ این‌ چه‌ معمّاست‌؟
در صدف‌ دل،‌ محشر عظماست‌

سوزِ چه‌ عشقی‌ست‌؟ شور به ‌پا کرد
زخمِ‌ چه‌ داغی‌ست‌؟ این‌ همه‌ زیباست‌!

«محتشم»‌ از دور، بانگ‌ برآورد:
باز چه‌ شوری‌ست‌؟ باز چه‌ غوغاست‌؟

عشق‌ مکرّر، گفت‌ به‌ آن‌ قوم‌:
تشنهٔ خنجر، حنجرهٔ‌ ماست‌

رأس‌ شهیدان‌، بر سر نیزه‌ست‌
دست‌ علمدار، بر لب‌ دریاست‌

این‌ که‌ پریشان‌، بر لب‌ گودال‌
مویه‌‌کنان‌ است‌، حضرت‌ زهرا‌ست‌...

#عبدالرحیم_سعیدی_راد
#جرس_فریاد_می‌دارد


روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثى‌ست که از حضرت آدم داریم

شادى هر دو جهان در دل ما پنهان است
تا غمت در دل ما هست، مگر غم داریم؟

گاه در هیأت رعدیم و پر از طوفانیم
گاه در خلوت خود بارش نم‌نم داریم

تازه آغاز حیات است شهید تو شدن
ما فقط غمزهٔ چشمان تو را کم داریم

عقل در دایرهٔ عشق تو سرگردان است
عقل و عشق است که در ذکر تو با هم داریم

در قیامت دل ما در پى قَد قامتِ توست
ما چه کارى به بهشت و به جهنم داریم....

از ازل شور حسین بن على در سر ماست
تا ابد در دل خود داغ محرم داریم

#محمد_میرزایی_بازرگانی
#مرثیه_با_شکوه


برپا شده‌ست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!

عمری‌ست دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشته‌ام یار و همدمی

بر سیل اشک، خانه بنا کرده‌ام ولی
این بیتِ سُست را نفروشم به عالمی!

گفتی شکار آتش دوزخ نمی‌شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی

دستی به زلف دستهٔ زنجیرزن بکش
آشفته‌ام میان صفوف منظّمی

می‌خوانی‌ام به حکم روایات روشنی
می‌خواهمت مطابق آیات محکمی

ذی‌الحجّه‌اش درست به پایان نمی‌رسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی

#سعید_بیابانکی
#یلدا


این ماه، ماهِ ماتم سبط پیمبر است؟
یا ماه سربلندى فرزند حیدر است؟...

او کشته گشت و ملت اسلام زنده شد
وین کشته از هزار جهان زنده، برتر است

شیرین‌شهادتى که به اسلام داد جان
فرخنده‌رفتنى که چنین هستى‌آور است

او کشته نیست زندۀ اعصار و قرن‌هاست
کش نام نیک تا به ابد زیب دفتر است

خواری و سرشکستگی آرد، قبولِ ظلم
او تا جهان به جاست عزیز است و سرور است...

مظلوم نیست خانه برانداز ظالم‌ است
لب‌تشنه نیست ساقى تسنیم و کوثر است

مظلوم نى که رایت پیروزمند او
پیوسته بر بساط زمین سایه‌گستر است

آن‌کس که بی‌سپاه زند بر سپاه خصم
دریای لشکر است نه محتاج لشکر است

آن کو، به پای خویشتن آید به قتلگاه
مرگ ستمگر است، نه مرد «ستم‌بَر» است

او کشته شد که دین خدا جاودان شود
جان جهان فداش، که بی‌مثل و گوهر است...

دین‌دار باش و عدل‌گزین باش و مرد باش!
کاین مکتب گزیده‌ی سبط پیمبر است

#حسین_پژمان_بختیاری
#چراغ_صاعقه

به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم

بیم گرداب به دل داشتم اما تو رسیدی
که شدی ساحل امن من و کشتی نجاتم

باز از فرط عطش خشک شده کام من، آری
تشنه‌ام، تشنۀ لب‌های عطشناک فراتم

باید احرام ببندم به طواف حرم تو
من که در صحن تو در موقف دشت عرفاتم

با دعای عرفه دست مرا کاش بگیری
مات و مبهوت نمایان شدن جلوۀ ذاتم

با تو هر لحظه مجسم شده یک روضه به چشمم
باز گریان تماشای قتیل العبراتم

#سید_علیرضا_شفیعی

مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش

دلم زبانهٔ آتش، دلم خرابهٔ شام
مرا به خاطر این خانهٔ خراب ببخش

ببین! خرابی من از حساب بیرون است
مرا بگیر در آغوش و بی‌حساب ببخش
 
تمام عمر حواست به حال و روزم بود
تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش
 
اگر شکسته پر و روسیاه آمده‌ام
مرا به نور حسین ابن آفتاب ببخش

حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است
مرا به عشق عزیز ابوتراب ببخش

همیشه جانب او گفتم «السلام علیک...»
مرا به لطف فراوان آن جناب ببخش

شنیده‌ام که تو با کودکان رفیق‌تری
مرا به گریهٔ شش‌ماههٔ رباب ببخش

#ناصر_حامدی

تو را این‌گونه می‌نامند مولای تلاطم‌ها
و نامت غرش آبی آوای تلاطم‌ها

تو را این‌گونه می‌فهمند مجذوبان که اربابی
و نامت مونس هموارهٔ شب‌های بی‌خوابی

تو را پیغمبر بی‌سرترین پیغام می‌دانند
تو را بنیان‌گذار اصلی اسلام می‌دانند

و تو تکثیر حق در جان هفتاد و دو پیغمبر
که پیغام تو را بردند از لاهوت آن‌سوتر

تو میلادت شروع جنبش خونین آزادی‌ست
تو میلادت برای عاشقان غم، عارفان شادی‌ست

نمی‌دانیم یعنی چه تلاطم از دل دریا
نمی‌فهمیم یعنی چه تولد از دل زهرا

تو را بر محملی از دل، از آن بالا فرستادند
تمام آسمان و اهل آن در پایت افتادند...

تو را که مصطفی همواره از جبریل می‌پرسید
علی در قاب چشم فاطمه هرشب تو را می‌دید

برایت قبل از آنی که بیایی گریه می‌کردند
برای تو شهید کربلایی گریه می‌کردند

برای تو زمین تنگ است می‌دانم تحمل کن
برایت زندگی ننگ است می‌دانم تحمل کن

برای تو ـ بلوری که تراشیده شدی در عرش ـ
زمین و آسمان سنگ است می‌دانم تحمل کن

برای تو که گوشَت پر از آهنگ بهشتی‌هاست
کلام من بدآهنگ است می‌دانم تحمل کن

و دنیا و نزول چشم‌های روشنت در شب
زمین هر صبح دلتنگ است می‌دانم تحمل کن

تو و با ظلم سازش؟ هرگز این آیین مردان نیست
تو حرف آخرت جنگ است می‌دانم تحمل کن

زمین می‌ماند و تو ظهر شورانگیز عاشورا
و یک روز حماسی و غرورانگیز عاشورا

به پیش بادها استاده‌ای، ای روح طوفانی
نگاه تو عمیق و ساده چون آیات قرآنی

خدا را هرچه با اثبات خود اثبات می‌کردی
تمام عقل‌ها و روح‌ها را مات می‌کردی

کنون من مانده‌ام بین سرود مرثیه حیران
منم یک لحظه زیر آفتاب و لحظه‌ای باران

کنون من مانده‌ام با عقده‌های تو، گره خورده
دلی که با ضریح کربلای تو گره خورده

قلم از عشق تو آقا زیارت‌نامه می‌خواند
و فطرس در جوار تو برایت نامه می‌خواند

یکی از نامه‌ها خیس است همراهش سلام ماست
و تو با مهربانی می‌نویسی این غلام ماست

 #هادی_جانفدا

با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد

مادر به او که پیرهن کهنه را سپرد
دلشوره‌های زخمی خواهر شروع شد

باور نداشت آتش این اتفاق را
تا عصر روز حادثه باور شروع شد

جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه
تکرار قصهٔ در و مادر شروع شد

اینجا به جای میخ در و قامتی کبود
اینبار جنگ خنجر و حنجر شروع شد

زینب! بلند گریه کن اینجا مدینه نیست
حالا که سوگواری حیدر شروع شد

بر خاک سر گذاشت حسین، آسمان گرفت
زینب گریست، خندهٔ لشکر شروع شد

می‌خواستم تمام کنم شعر را، نشد
یک غم تمام شد، غم دیگر شروع شد

زینب نشست و خاک عزا ریخت بر سرش
«والشمرُ جالسٌ»... سر و خنجر... تمام شد

خنجر سوی گلوی برادر بلند شد
وقت فرود، طاقت خواهر تمام شد

وقتی صدای شیون خواهر به عرش رفت
فهمید عرش، کار برادر تمام شد 

پنجاه و چار سال فقط با حسین بود
پنجاه و چار سال که دیگر تمام شد

پنجاه و چار سال معطر به عطر او
وقتی حسین شد گل پرپر، تمام شد

تازه هجوم و قصهٔ آتش شروع شد
وقتی که قصهٔ سر و خنجر تمام شد

فریاد زد امام: «علیکنّ بالفرار»
حجت بر اهل‌بیت پیمبر تمام شد...


اینها گذشت...
چفیه و سربند را که بست،
وقتى که گریه در دل سنگر تمام شد ـ

رفتند دسته‌هاى عزایى که راهشان
با «انتقام سیلى مادر» شروع شد

#محمد_میرزایی_بازرگانی

دیوار و در، دیوار و در، دیوار و در، دیوار...
خوابیده تاریخ تشیّع در همین تکرار!

این خانۀ وحی است اما بعد پیغمبر
بسیار خواهد دید از این بی‌حرمتی، بسیار...

این در نه! قرآن است که می‌سوزد و پشتش
واژه به واژه جملۀ «الجار ثم الدار»

آیه به آیه سوره‌های ناب قرآنند
این‌ها که دنیا می‌شود بر دوششان آوار

این‌ها که سرهاشان به روی نیزه خواهد رفت
گلخانه خواهد شد ز پیکرهایشان شن‌زار

این‌ها که هر یک امتداد لحظه‌ای هستند
که سوخت قرآن خدا بین در و دیوار...

قرآن روی نیزه! قرآن درون تشت!
قرآن قرآن‌خوان میان کوچه و بازار!

آه ای شفیع روز رستاخیز لب‌هایت!
ما را به حال خود برای لحظه‌ای مگذار

#پانته_آ_صفایی

دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت

دیوار دم می‌داد؛ در بر سینه می‌زد
محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت

آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت

یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌سوخت

آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت می‌سوخت

سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، می‌سوخت

باید به یاران شهیدم می‌رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می‌داد و خنجر داشت می‌سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن‌ها در داشت می‌سوخت

 
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت

#حسن_بیاتانی