شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۵ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام رضا علیه‌السلام» ثبت شده است

همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَه‌م»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمی‌دانم

همیشه رود می‌فهمد که جریان چیست در پایان
شبیه برکه‌ها در حسرت دریا نمی‌مانم

صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من!
تو را این گونه می‌بینم تو را این گونه می‌دانم

تو با چشمان خود پشت سر من آب می‌ریزی
تو با دستان خود رد می‌کنی از زیر قرآنم

تمام راه، زحمت‌های من بر روی دوش توست
مرا شرمنده‌تر از این نکن حالا که مهمانم

اگر شمس الشموسی این تو و این چهره‌ی زردم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم

«ضمانت‌گاه» شاید باعث آرامشم باشد
که هم‌چون آهوی سرگشته‌ای از خود گریزانم

حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم
رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم

چرا هدهد نمی‌بینم میان این کبوترها؟
میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم

اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست
خدا می‌داند از هر چه نرفتن‌ها پشیمانم

به من لطفی کن ای چشمه به حق آن لب تشنه
به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم

شب جمعه‌ست فردا لحظه‌ی موعود می‌آید
میان جمکران در محضر تو ندبه می‌خوانم

همیشه با حضور تو حکایت همچنان باقی‌ست...

#رضا_خورشیدی_فرد

قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامه‌ای جدا بنویسم

اگر چه اشک ندامت امان نمی‌دهد اما
خدا کند بتوانم که نامه را بنویسم

به نامۀ عمل خود نگاه کردم و گفتم
که از کجا بنگارم؟ که از کجا بنویسم؟

به کارنامۀ خود، رنگی از ثواب ندیدم
مگر که چند خط از جرم و از خطا بنویسم

دلم گرفته و ابری‌ست، ای خدا کمکم کن
که شرح غربت خود را به آشنا بنویسم

اگر چه خانه‌خراب گناه غفلت خویشم
اثر به جوهر اشکم ببخش، تا بنویسم

کنار جادۀ حیرت، دوباره زمزمه کردم
که نامه را، ننویسم به یار، یا بنویسم؟

ولی به خاطرم آمد که عرض حاجت خود را
به آستان ولی نعمتم، رضا بنویسم

طبیب جان و دل عاشقان! اجازه بفرما
که چند جمله‌ای از درد بی‌دوا بنویسم

شکسته بسته دعا می‌کنم، مگر بتوانم
حدیث آینه را با تو، بی‌ریا بنویسم

وضو به اشک بگیرم، نماز توبه بخوانم
مگر به یاری عشق تو، رَبَّنا بنویسم

همین که قفل دلم را کنار پنجره بستم
هم از طبیب بگویم هم از شفا بنویسم

به شوق هم‌نفس قدسیان شدن، به حضورت
«کلام قدسی روحی لک الفدا بنویسم»

حضور قلب ندارم، ولی عریضۀ خود را
به محضر چه کسی بهتر از شما بنویسم؟

فدای مهر و وفای تو ای غریب خراسان!
وفا نکرده‌ام آخر که از وفا بنویسم

به من که از عرفات فضایل تو، به دورم
اجازه می‌دهی از سعی و از صفا بنویسم؟

در آستان تو، پروا نکرده‌ام ز معاصی
چگونه شمع صفت، اشکِ بی‌صدا بنویسم

ز کم‌سعادتی خود، یک از هزار نگفتم
اگر که نامه به سوی تو، بارها بنویسم

هزار مرتبه جانم فدات! از چه بگویم؟
هزار بار فدایت شوم، چه‌ها بنویسم؟

همیشه در دل توفان، نجات بخش غریقی
چقدر از کرم و لطف ناخدا بنویسم

سه چار روزۀ عمرم گذشت و وقت نکردم
که از شفاعت و لطف تو در «سه جا» بنویسم

به شوق گوشۀ چشمی، به عشق نیم‌نگاهی
به روی بال کبوتر، مگر دعا بنویسم...

#محمدجواد_غفورزاده
#سلام_بر_خورشید

حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیبایی‌ات از رونق مه کاسته است
من آنچه دل تو خواست، هرگز نشدم
اما تو، همانی که دلم خواسته است

#محمدجواد_غفورزاده

هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی فرشته‌ای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟!

حتی اگر به آخر خط هم رسیده‌ای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل می‌شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت ـ شهر خدا ـ شهر مشهد است

#رضا_عابدین_زاده
#کوچه‌های_اجابت

بر شانه‌های ضریحت تا می‌گذارم سرم را
انگار می‌گیری از من غوغای دور و برم را

حرفی ندارم به جز اشک، نه حاجتی نه دعایی
دست شما می‌سپارم این چشم‌های ترم را

من از جوار کریمه از شهرِ بانو می‌آیم
آقا! بگو می‌شناسم همسایهٔ خواهرم را

عطر هوای رواقت، آهنگ هر چلچراغت
نگذاشت باقی بماند بغضی که می‌آورم را

حتی اگر دانه‌ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن‌هایت پرم را

هربار مشهد می‌آیم انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته‌های حرم را

#زهرا_بشری_موحد

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گل‌های این باغ را می‌شناسی
هم تمام شهیدان تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند
 
گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب! فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند
 
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

#قیصر_امین_پور
#سپیده_هشتم

آب و جارو می‌کنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
 
چشم‌هایی را که حیرانند پشت «لا اله»
در خراسان تو می‌بینند «اِلّا الله را»

این تجلی‌گاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را

با زبان بی‌زبانی بشنو از نقّاره‌ها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را

ای خراسانی‌ترین خورشید، روشن کن مرا
ما که می‌دانی نمی‌دانیم راه و چاه را

من زیارت‌نامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟

بیت‌هایم خانه بر دوشند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را

راز پهلوی تو ماندن را نمی‌دانم ولی
آخرش می‌پرسم از شیخ بهایی راه را

می‌کِشی از هرطرف هر بی‌پناهی را به توس
بچه آهو کرده‌ای انگار خَلقُ الله را

شعر من با دوستت دارم به پایان می‌رسد
کاش می‌دادی جواب این جملهٔ کوتاه را

#عباس_شاه_زیدی
#این_شعر_مرا_کشت
همچون نسیم صبح و سحرگاه می‌رود
هر کس میان صحن حرم راه می‌رود

از هر چه غصه دارد و غم، می‌شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود

وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند
از سینه‌های شعله‌زده آه می‌رود

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست
از کوی تو فرشته به اکراه می‌رود

خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنی‌ست
هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود

باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هر که از این راه می‌رود
 
#فاطمه_نانی_زاد
#باران_بی_هوا

بهار آمد و بر روی گل تبسم کرد
شکوه وا شدن غنچه را تجسم کرد

بهار دید که شمشادها جوانه زدند
شکوفه‌های جوان را نثار مردم کرد

ز سمت مشرق دل‌ها وزید عطر بهشت
بهار مست شد و راه باغ را گم کرد

به سایه‌سار زیارت نشست و با مژه‌اش
غبارروبی صحن امام هشتم کرد

پس از طواف حرم یا محول الأحوال
بهار با نفس عاشقان تفاهم کرد

بهار نیت معراج داشت وقت نماز
به خاک مقدم زوار او تیمم کرد

در آستان رضا «إنّما یرید الله»
کریمه‌ای است که روح‌الأمین ترنم کرد

زلال اشک اگر گل کند به لاله قسم
که با امام رضا می‌شود تکلم کرد
 
سخن به رسم گل‌افشانی بهار بگو
اگر شکست دلت در حریم یار بگو:


«دوباره آمده‌ام تا دوباره در بزنم»
کبوترانه در این آستانه پر بزنم

به ناامیدی از این در نمی‌روم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم

خدا مرا به حقیقت ولی‌شناس کند
که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم

سواد نامۀ من رنگ صبح خواهد شد
شبی که بوسه بر این چشمۀ سحر بزنم

خدای را کمی ای زائران درنگ کنید
که خاک پای شما را به چشم تر بزنم

من آشنای همین درگهم، خدا نکند
که رو به غیر بیارم در دگر بزنم

اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم، باز
خوشم که گاه‌گداری به باغ سر بزنم

صفای تربیت باغبان حرامم باد
که در مجاورت گل دم از سفر بزنم

من از حضور تو ای ماه هاشمی خجلم
مگر به اشک شود ترجمان حرف دلم


به یک نگاه تو تطهیر می‌شود دل من
به یک کرشمه نمک‌گیر می‌شود دل من

مرا بس است طواف ضریح تو هرگاه
شکسته‌بستهٔ تقصیر می‌شود دل من

قسم به صبح جمالت که پشت پنجره‌ات
دخیل نالهٔ شبگیر می‌شود دل من

سرشک حاجت هر کس که می‌چکد بر خاک
کنار پنجره تصویر می‌شود دل من

به چشم آینه‌های حرم که می‌نگرم
هزار مرتبه تکثیر می‌شود دل من

به شوق آن که به پابوس زائرت برسد
به جای اشک سرازیر می‌شود دل من

خدا نکرده اگر از تو رو بگردانم
اسیر بازی تقدیر می‌شود دل من

چگونه قصد زیارت کنم برای وداع
مگر ز دیدن تو سیر می‌شود دل من؟
 
«خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
من و جدایی از این آستان خدا نکند»

#محمدجواد_غفورزاده
#سلام_بر_خورشید

چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
یک روز به دست تو نگاهش را دوخت
زیبایی چشم آهو از آن روز است

#محمدجواد_غفورزاده