شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۸ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: پیامبر اعظم صلوات‌الله‌علیه» ثبت شده است

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌‌شوی
شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌‌شوی
می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌‌شوی
 
غصه‌‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند
خوش به حال آمنه وقتی نگاهت می‌کند
 
با حلیمه می‌‌روی، تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
 
خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی
دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی
 
دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌‌شود
آسمانِ خانه‌‌اش پر رفت و آمد می‌‌شود
مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود
با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد می‌شود
 
گشت ساغر تا به دستان بنی‌‌هاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
نازِ لبخندت قرار از سینهٔ یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت
 
بی‌‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌‌طاقت است
تاجر خوش ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است
 
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
 
بوسه تا بر گونه‌‌ات اُمّ أبیها می‌‌زند
روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند
 
دل به دریا می‌‌زنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا می‌بری توفان ما
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما
 
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسینی» چنین می‌‌خواست «أو أدنی» شدن
 
خوش‌تر از داوود می‌‌خوانی، زبور آورده‌‌ای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟
جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای
کعبه و بَطحا و بت‌ها را به شور آورده‌‌ای
 
گوشه‌چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند
اخم کن تا برج‌‌های کاخ کسرا بشکنند
 
ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها
ما عرفناکت زده آتش در این تمثیل‌‌ها
بُرده‌‌ای یاسین! دل از تورات‌‌ها، انجیل‌‌ها
 
بی عصا مانده‌ست، طاها! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
 
باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد
منجی دل‌های پر، دستان خالی می‌‌رسد
گفته بودی میم و حاء و میم و دالی می‌‌رسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌‌رسد
 
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او

#قاسم_صرافان

می‌آید از کوه حرا پایین
کام جهان را می‌کند شیرین

«قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّة»! مسلمانان!
گل داده باغ سوره یاسین

در موسمش پیوند خواهد خورد
دست ربیع و دست فروردین

گل‌های باغ او نمی‌ترسند
از بادهای هرزهٔ دیرین

شد «مختلف، الوانها»؛ اما 
«یُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِد» ای گلچین

نفرین و لعنی هم اگر باشد
بر آن‌که آفت زد به ما، نفرین!

این باغ، باغ وحدت و مهر است
ای گل کنار باغبان بنشین

بنشین و بذر دوستی بنشان
«چیزی به جز حب است آیا دین؟»

«المؤمنون اخوةٌ»، آری
این است اسلام محمد، این

گل می‌دهد یک جمعه باغ ما
در مسجد الاقصی، بگو آمین

#زهرا_بشری_موحد

 امام رضا (علیه‌السلام):
مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى»... کُلَّمَا ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
می‌دانید معنی «صَلّی» در آیه شریفه «وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» چیست؟ یعنی هر گاه نام پروردگارش را یاد کند بر محمد و آل او صلوات فرستد.
الکافی، ج‏۲، ص۴۵۹


جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت
وقتی سخن از «ألا بِذِکْرِ الله» است
آرامش قلب‌ها‌ست نور صلوات

#محمدجواد_غفورزاده

شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
برخیز به احترام این بخت بلند
یثرب! تو مدینة النبی خواهی شد

#سیدمحمدجواد_شرافت

رسید وحی تا که از بلا تو را خبر کند
خبر کند که یک نفر به جای تو خطر کند

چقدر تیغ آخته به خانه‌ی تو تاخته
کدام مرد حاضر است سینه را سپر کند؟

چه صولتی! عجب یلی‌ست! مرد مردها علی‌ست
به جان او مباد چشم تیغ‌ها نظر کند

بگو چگونه رد شدی؟ کسی ندیده برگ گل
چنین سلامت از میان خارها گذر کند

به گرد پای لیلة المبیت هم نمی‌رسد
هر آن‌که مدعی‌ست هر چقدر هم هنر کند

#سیده_تکتم_حسینی

آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیده‌ها پر گهر و سینه پر از غم شده است

آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!
خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است

آخر ای ماه سفر کرده که سی روزه شدی
رنگ رخسار تو، همرنگ محرّم شده است

عرشیان، منتظر واقعه‌ای جان‌سوزند
چشم قدسی نفسان، چشمهٔ زمزم شده است

شب تودیع پیمبر، شهدا می‌گفتند:
آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است

تا که بر چیده شد از روی زمین سایهٔ وحی
آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است

مجتبی گلشنی از لاله به لب، کرد وداع
داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

باغ، لبریز شد از زمزمهٔ یاس کبود
لاله، دل تنگ‌تر از حجلهٔ ماتم شده است

میهمانی، که خراسان شد از او باغ بهشت
میزبان غم او عیسی مریم شده است

از همان روز، که زد سکّه به نامش در طوس
شب، پی کشتن خورشید مصمم شده است

تا بسوزد دل ذریهٔ زهرای بتول
زهر در ساغر انگور فراهم شده است

راستی تا بزند بوسه بر ایوان طلا
کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است

پایتخت دل صاحب‌نظران است این‌جا
مشهد انگشت‌نمای همه عالم شده است

گر چه بسیار خطا دیده‌ای از ما، اما
سایهٔ مهر تو، کی از سرِ ما کم شده است؟

گر چه من ذرّهٔ ناقابلم ای شمس شموس!
باز پیوند من و عشق تو محکم شده است...

#محمدجواد_غفورزاده

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست
آن نور ناب واهمه‌ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان
گلدان یاس باغچهٔ من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند
ای کاش خاک تیرهٔ یثرب فدک نداشت

#امید_مهدی_نژاد

سلام بر تو ای رسول! نه! علیکم السلام
که پیشتازِ هر سلامی و شروعِ هر کلام

تو می‌رسی و من نشسته‌ام که خوش نداشتی
کسی به پایت ای بزرگ! پا شود به احترام

به پای تو که ایستاده آسمان به حرمتت
تویی که پیشِ دخترت همیشه می‌کنی قیام!

تبسّمت جوابِ خشم‌ها و کینه‌های دهر
فقط نگاه کن!  سکوتِ تو پُر است از پیام

یتیم بودی و پدر شدی برای امّتی
مسیح هم نمی‌رسد در امتش به این مقام

نمازها به نامِ نامی‌ات عروج می‌کنند
فقط به عشقِ نام تو بلال می‌رود به بام

صراطِ مستقیم می‌شود مسیرِ کوچ تو
و روح زندهٔ تو می‌شود دوازده امام...

#انسیه_سادات_هاشمی

شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد

ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد

به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد

دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد

پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد

بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خندهٔ شیرین باغبان گم شد

ترانه از لب معصوم «یاکریم» افتاد
نسیم معجزهٔ گل، ز بوستان گم شد

شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبلهٔ توحید عاشقان گم شد

رسید حضرت روح الامین و بر سر زد
کشید صیحه ز دل، گفت: بوی جان گم شد

غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید
نماز و قبله و سجاده و اذان گم شد

«ستاره‌ای بدرخشید و...» تسلیت، ای عشق!
ز چشم‌زخم شب فتنه، ناگهان گم شد

به عزم وصف تو دل تا که از میان برخاست
قلم به واژه فرو رفت و ناگهان گم شد

به زیر تیغ غمت، در گلوی مجنونم
ز شوق وصل تو، فریاد «الامان» گم شد

از آن دمی که دلم خوش‌نشین داغت شد
به مرگ خنده زد و از غم جهان گم شد

#رضا_اسماعیلی

گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را

مورخان بنوشتند با سرشک یتیم
هجوم درد به سرتاسر حیاتش را

سه‌سال شعب ابی‌طالب و شکنجه و بعد
چقدر مرگ خدیجه فسرد ذاتش را

چه سنگ‌ها که بر آیینهٔ وجودش خورد
چه طعنه‌ها که ابوجهل زد صفاتش را

برای غارت جانش قریش خنجر بست
ولی خدای علی خواسته نجاتش را

دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما
ندید سبزیِ باران معجزاتش را

حرا شروع رسالت، غدیر خم پایان
ادا نمود تمامیِ واجباتش را

و بعد غیر علی هر که رفت در محراب
شنید نعرهٔ لا تقربوا الصلاتش را

#میثم_مؤمنی_نژاد