شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴۰ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: شعر توحیدی» ثبت شده است

خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست

حشمت اَر می‌طلبی، خدمت درویشان کن
نیست بالاتر از این، گر به جهان جاهی هست

ما گدایان در میکده، شهبازانیم
سایهٔ عزت ما بر سر هر شاهی هست

ما در آیینهٔ دل نور خدا را دیدیم
آزمودم که ز هر دل به خدا راهی هست

هر کجا نور بُوَد، چشمۀ خورشید آن‌جاست
هرکجا پرتو مهتاب بُوَد، ماهی هست

از چه مجنون به سراپردۀ لیلی نرسید
که به صحرای جنون خیمه و خرگاهی هست

از خدا، عذر خطا خواه که پیش کرمش
گر گناه تو بُوَد کوه، کم از کاهی هست

ره نبردیم «ریاضی» به سراپردهٔ غیب
در نبستند که چون میکده درگاهی هست

#سیدمحمدعلی_ریاضی_یزدی
#دیوان_ریاضی_یزدی

دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
غم آمد، غصه آمد، ماتم آمد
خدا را این میان کم دارم امشب

#سلمان_هراتی

خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل

ندانستم رهی جز راه عشقت
گواه من، دلِ آگاه عشقت

بر این در، حلقه کردم چشم امّید
از این در، رخ نخواهم یافت جاوید

در این ره سوده شد پای تمنّا
نه رَه پیدا بُوَد نه راه‌پیما...

چه آید از کف بی‌دست و پایی؟
ز رَه واماندۀ سرگشته‌رایی

کنون دریاب، کارافتاده‌ای را
زبون مگذار، زارافتاده‌ای را

ز پاافتاده‌ای از خاک بردار
دل از کف داده‌ای را زار مگذار...

چو شمع از پای تا سر، اشک و آهی
به راه مرحمت، عاجز نگاهی

که گردد سایه‌گستر نخل آمال
گشاید پر، همای اوج اقبال

به این خوش می‌کنم کام دل خویش
که خواهی برگرفتن، بسمل خویش

ولیکن صبر کم، دل ناشکیباست
در این یک قطره خون آشوب دریاست...

چو خود برداشتی اول ز خاکم
دمیدی در گریبان، روح پاکم

به راز خود امانت‌دار کردی
دلم را مخزن اسرار کردی

در آخر هم، ز خاک تیره برگیر
رهِ عاجزنوازی‌ها ز سر گیر

نمودی شرط، مسکین‌پروری را
رسانیدی به شاهی، لشکری را

چه نعمت‌ها کشیدی بی‌قیاسم
به کام حقِّ نعمت ناشناسم

چه گوهرها که از بحر سخایت
فرو بارید، نیسان عطایت

تراوش‌های فیضت را کران نیست
شمار نعمتت حدِّ زبان نیست

ز خواب نیستی بیدار کردی
کرم بی حد، عطا بسیار کردی...

خوش آن کو بشکند زندان تن را
ولی چیند به گلشن انجمن را

منِ بی‌طاقت، آن کج‌نغمه زاغم
که مردود قفس، محروم باغم...

به رنگی اشک سرخ از دیده جاری‌ست
که رشک‌افزای گل‌های بهاری‌ست

غبار خاطرم گردیده انبوه
غمی دارم دورن سینه چون کوه

چه فیض از زندگانی می‌توان دید؟
که نگشاید دری، از صبح امیّد...

حلاوت بخش، زهر فرقتم را
 تسلّی کن دل بی طاقتم را

وصالت می‌کند دل را تسلّی
بُوَد مهر لب موسی، تجلّی

به عالم قطره را باشد همین کام
که در آغوش دریا گیرد آرام...

دهانم چون صدف، از بی‌نوایی
ز نیسان، قطره‌ای دارد گدایی

به عالم تا درِ فیض تو باز است
کف امّیدواری‌ها فراز  است

اگر بگذاری‌ام در قهر جاوید
نمی‌گردد دلم، یک ذرّه نومید

به امّیدی، که در جان و دل از توست
به آشوبی که در آب و گل از توست

که بخشایی دلم را فیض سرمد
به سرخیل سرافرازان، محمد

#حزین_لاهیجی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

دگر این دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
چنان در دوزخ دنیا دلم سوخت
که دیگر بار، سوزاندن ندارد

#قیصر_امین_پور

اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچه‌های شرقی «العفو» راهی نیست

مرا اشراق رویت کافی است ای نور قدوسی!
که فیض دیگران -چون شمع- گاهی هست گاهی نیست

برای آن کسی که لای شب‌بوها تو را می‌جست،
به غیر از متن خوشبوی شقایق جان‌پناهی نیست

نظربازی نباشد در مرام عاشقان، هیهات!
که چشمم بی‌تماشای تو در بند نگاهی نیست

کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که آهی هست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که راهی نیست

#طیبه_عباسی_ترابی

بر عفو بی‌حسابت این نکته‌ام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است

من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم
تنها تویی پناهم «لا تَقنَطُوا» گواه است

هرگز نمی‌پسندی در بر رویم ببندی
آخر کجا گریزد عبدی که بی‌پناه است

در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پرونده‌ام سیاه است

بازآمدم به سویت برگشته‌ام به کویت
این بندۀ فراری محتاج یک نگاه است

من عهد خود شکستم من راه خویش بستم
ور نه به جانب تو هر سو هزار راه است

یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
یک لحظه بی‌تو بودن یک‌عمر اشتباه است

یک یا اِلهی اَلْعَفو جبرانِ جُرمِ یک عمر
یک شام قدر با تو بِهْ از هزار ماه است

#غلامرضا_سازگار
#تسبیح_اشک

از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
هر چند دعای ما اجابت نشود
هم‌صحبتی تو در جهان ما را بس

#قیصر_امین_پور

به‌نام او که دل را چاره‌ساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است

چراغی مرده‌ام، دل کن دلم را
به بسم‌الله، بسمل کن  دلم را

بگیر این دل، دل ناقابلم را
به امّیدی که بگدازی دلم را

بده حالی که حالی تازه باشد
که هر فصلش وصالی تازه باشد

مدد کن لحظه‌ای از خود گریزم
که تاریک است صبح رستخیزم

تمام فصل من شد برگ‌ریزان
بده داد منِ از خود گریزان

الهی سینه‌ای داریم پُر سوز
تبسم کن در این آیینه یک روز

تبسم کن، تبسم کن، الهی!
مرا در عطر خود گم کن، الهی!

من از کوه و درختی کم نبودم
شبی با من تکلم کن، الهی!

همه حیران، چون موساییم در طور
تجلی کن، شبی، یا نور، یا نور!

تجلی کن که ما گم‌کرده راهیم
ببخشامان که لب‌ریز از گناهیم

الهی سربه‌زیران تو هستیم
اسیرانیم، اسیران تو هستیم

اسیرانی سراسر دل‌پریشیم
الهی، ما گرفتاران خویشیم

الهی اَلاَمان از نَفْس بد کیش
اسیر تو گریزان است از خویش

دلم سرگرمِ کارِ هیچ‌کاری
امان از این پریشان‌روزگاری

نه گفتارم به کار آمد، نه رفتار
گرفتارم، گرفتارم، گرفتار

دلا برخیز، از این بیهوده برخیز
به چشمانم چراغ گریه آویز

از آن ترسم که در روز قیامت
نیاید دل به‌کار سوختن نیز

الهی ما نیازیم و تو نازی
غم ما را تو تنها چاره‌سازی

الهی درد این دل را دوا کن
همین امشب مرا از من جدا کن

دعا کن یک سحر در خود برویم
بگویم آن چه را باید بگویم

دلم را شعلۀ آه سحر کن
مرا در یک دوبیتی مختصر کن

«الهی درد عشقم بیش‌تر کن
دل ریشم از این غم، ریش‌تر کن

از این غم گر دمی فارغ نشینم
به جانم صدهزاران نیشتر کن»

#علیرضا_قزوه
#سوره_انگور

امام صادق (علیه‌السلام):
شَفَاعَتُنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِصَلَاتِهِ‏
شفاعت ما به کسی که نماز را سبک شمارد، نمی‌رسد.
فلاح السائل، ص۱۲۷


با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بی‌جوششِ جان، به کوی جانان نرسد
آن کس که نماز را سبک بشمارد
هرگز به شفاعت امامان نرسد

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

پیامبراعظم(صلوات‌الله‌علیه):
أُدْعُوا اللهَ وَ أَنْتُمْ مُؤْمِنُونَ بِالْإِجَابَةِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ لَا یَسْتَجِیبُ دُعَاءً مِنْ قَلْبٍ غَافِلٍ لَاهٍ
خدا را بخوانید و به اجابت دعاى خود ایمان داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلبِ غافل و بی‌توجه، نمی‌پذیرد.
نزهة الناظر، ص۱۹


هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدای‌بین داشته باش
گر با دل آگاه خدا را خواندی
آنجا به اجابتش یقین داشته باش

#محمدجواد_غفورزاده