شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#حامد_اهور» ثبت شده است

چشمان منتظر خورشید، با خنده‌های تو می‌خندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو می‌خندد
 
با واژه‌های گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند
باران بوسه که می‌گیرد، بابا برای تو می‌خندد
 
بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را
دستان منتظر باران، با ربنای تو می‌خندد
 
می‌آیی از گل و فروردین، از نص واقعه‌ای شیرین
آری صحیفۀ هفت اقلیم، با هر دعای تو می‌خندد
 
ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبلۀ حاجاتی
در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو می‌خندد
 
ای روح سجده! دل محراب، در حسرت قدمت بی‌تاب
آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو می‌خندد
 
هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاک‌نشین بودم
هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو می‌خندد
 
یک‌بار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی
در صحن سینۀ مشتاقم، عطر عبای تو می‌خندد
 
این شعر هجرت من بوده، از مروه‌ای نفس آلوده
در چشم‌های زلال بیت، دارد صفای تو می‌خندد
 
#حامد_اهور

دل می‌برد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
از جاده‌ی اربعین می‌آید یک صبح
می‌آید و یک قافله دل دنبالش

#حامد_اهور


گفتند کی؟ ناله کردی، الشام الشام الشام
افروخت در خاطراتت، تحقیر و دشنام، الشام

شد ننگ، شد عقده نامش، شرمنده دیوار و بامش
در ذهن هفت آسمان ماند، این نام ناکام، الشام

دست دغل بست دستت، شاید ببیند شکستت
تیغی که در راه، اَلتَف، سنگی که بر بام، الشام

شهری که هر کوچه دردی، شهری که هر گوشه داغی
شهری که اهلش شکستند، دل‌های ایتام، الشام

در سینه‌ات درد ای مرد، دستان تو سرد ای مرد
آتش شد اما نگاهت، آرام آرام، الشام ...

... الشام شهر شکسته، الشام با دست بسته
با چوب‌ها پله پله، لرزید هر گام، الشام

گفتی "انا ابن المِنا" وای، گفتی "انا ابن الصفا" وای
هر جمله تیری سه پر بر، کفری بد اندام، الشام

هرچند از خون وضویت، هرچند سر روبرویت
رسوا شد اسلام کافر، یا کفر اسلام، الشام

هرچند زخمی که خوردی، تا غسل و تابوت بردی
هرگز ز یادت نبرده‌ست، تکرار ایام، الشام

نام آور آسمانی، برجاست از تو نشانی
بعد از تو بسیار دیده است، سرباز گمنام، الشام

می‌آید آن صبح آن صبح، می‌آید آن مرد آن مرد
گرد مزار شهامت، می‌بندد احرام، الشام

الشام الشام ناله، الشام بغضی سه ساله
گفتند نی، ناله کردی، الشام الشام الشام

#حامد_اهور

وقتی عدو به روی تو شمشیر می‌کشد
از درد تو تمام تنم تیر می‌کشد

طاقت ندارم این همه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می‌کشد

این بغضِ جان‌ستان که تو بی‌کس‌ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می‌کشد

ای قاری همیشهٔ قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می‌کشد

این‌که زِ هر طرف نفست را گرفته‌اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می‌کشد

برخیز! ای امام نماز فرشته‌ها
لشکر برای قتل تو تکبیر می‌کشد

#حامد_اهور
#مرثیه_با_شکوه

 برای سرلشکر شهید
 #حاج_حسین_همدانی

چه می‌بینند در چشم تو چشمانم نمی‌دانم
شرار آن چشم‌ها کی ریخت در جانم، نمی‌دانم

تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده
بگو سر می‌شود یک‌روز پیمانم، نمی‌دانم

دلم با توست از بازی‌دراز و فکه تا خَیّن
حلب، صنعا، بلندی‌های جولانم نمی‌دانم

دلم بی‌تاب، مثل مرغ پر کنده‌ست می‌دانی
دوکوهه، پاوه، مهران، حاج عمرانم، نمی‌دانم

شناسایی کن این گم کرده رسم موقعیت را
هویزه، تنگهٔ مرصاد، بُستانم، نمی‌دانم

حبیب! از فاو "الی بیت المقدس" یک‌نفس راندی
من آیا مثل تو مشتاق میدانم، نمی‌دانم

شهید شهر من! تکبیر گفتی تا خدا رفتی
بگو من پای تکبیر تو می‌مانم، نمی‌دانم

بر آن خوانی که تو الان نشستی شاد و سرزنده
من دل‌مرده هم یک‌روز مهمانم، نمی‌دانم

و آن صبحی که با موعود دل‌ها می‌رسی از راه
من بی‌قدر هم در جمع یارانم؟ نمی‌دانم

چگونه می‌شود این‌قدر عاشق بود، لایق بود؟
نمی‌فهمم نمی‌فهمم، نمی‌دانم نمی‌دانم

#حامد_اهور

دارم دلی از شوق تو لبریز علی‌جان
آه ای تو بهار دل پاییز علی‌جان
عالم همه سرمست تو من نیز علی‌جان
جان همه عشاق سحرخیز علی‌جان

امشب به دل بی‌سر و پایم نظری کن
از حاشیه‌ی قلب سیاهم گذری کن


رخصت بده از قدر تو یک قدر بخوانم
رخصت بده در حلقه‌ی عشاق بمانم
من طوطی‌ام و جز دم استاد ندانم
من مشتعل عشق علی وِرد زبانم

ای جان جهان در دل چشمان سیاهت
ای شمس و قمر مشتری گاه به‌گاهت


ای سر زده از مشرق چشم تو اذان‌ها
بر قله‌ی توحید تو، توحید نشان‌ها
ای گمشده‌ی زلف سیاه تو شبان‌ها
ای قدر تو مستور در اوج رمضان‌ها

کی می‌شود از رفعت قدر تو قلم زد
باید فقط از وصله‌ی نعلین تو دم زد...


هی خط زدم و باز نوشتم ولی از سر
سر می‌کشد از وصف تو دل بر در دیگر
از اشک تو احیا شده این نخل تناور
ای عشق مجسم شده، توحید مصور!

آهنگ تو دارند زمان‌ها و زمین‌ها
افلاکی همدم شده با خاک نشین‌ها!


ای مسلم اول، شَه مردان، مَه کامل
منظومه‌ی حُسن نبی و بحر فضائل
ای رفته ز جا پای تو هر عارف واصل
در محضر تو هر چه بخوانیم چه قابل

یعسوبی و فاروقی و صدیقی و مولا
ای شیر خدا، فخر نبی، همسر زهرا


کم بود سپاه تو و بسیار تو بودی
سردار، نبی بود و علمدار تو بودی
دشمن‌شکن عرصه‌ی پیکار تو بودی
آری به خدا حیدر کرار تو بودی

هان تیغ بچرخان وسط معرکه هوهو
ای تیغ هم از جذبه‌ی رزم تو علی‌گو


ای دست تو در دست نبی دست ولایت
ای مشعر و مَسعی و منا، محو صفایت
ای بر لب هر عارف وارسته ثنایت
ای جان جهان، جان دو عالم به فدایت

ماییم و تمنای نگاه تو علی‌جان
ای پای غدیر تو، جان همه قربان


ای آنکه به شب‌های دُژم بدر مُنیری
ای شعله‌ی عشقی که نمرده‌ست و نمیری
تو عزت محضی که تبدّل نپذیری
تو حکمت بر پا شدن بزم غدیری

ای صف‌زده در بیعت تو عالم و آدم
بَخٍّ لَک مولای، ولی‌الله اعظم


نَستَغفرُ مِن هر چه ولایت نپذیرد
نَستَبرءُ مِن هرکه تو را دوست نگیرد
حق است فقط آنچه نمرده‌ست و نمیرد
کی اهل بهشت است کسی را که کنی رد

جز تو چه کسی وارث اوصاف عظیم است
بر دوزخ و جنت چه کسی جز تو قسیم است...

#حامد_اهور