شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سیداکبر_میرجعفری» ثبت شده است

آخرین باری که مهتاب از دلت جان می‌گرفت
ماجرای ماه و نخل و چاه، پایان می‌گرفت

مهربان من! که هر شب این یتیمستان بغض
زیر پایت کوچه‌هایش عطر انسان می‌گرفت

کهکشان، محصولی از اشک و اشارات تو بود
چرخ در هر چرخش از چشم تو فرمان می‌گرفت

تا به پا داری عدالت را، برایت آسمان؛
از نسیم و چشمه و خورشید، پیمان می‌گرفت

آه اگر اشک تو و چشم غزل‌خوانت نبود
عشق تنها می‌شد و راه بیابان می‌گرفت

کاش این شب‌ها کسی از عصر فرصت‌های سبز
در حضورت می‌نشست و درس قرآن می‌گرفت

کاش این شب‌های ابری در کویرستان ما
آذرخش ذوالفقارت بود و باران می‌گرفت

#سیداکبر_میرجعفری
#تبسم_یک_قافله_آه

از آسمان می‌رسی تا، در خاک پهلو بگیری
خورشید من باید امّا، با سایه‌ها خو بگیری

در باور آسمان‌ها، صدها فدک می‌شکوفد
تا در قنوت بلندت، دستی به آن سو بگیری

باور کن این دل - دل ما - غمگین‌تر از خانهٔ توست
اما امیری ندارد، تا باز از آن رو بگیری

ای دل تو هم می‌توانی، گرد ضریحش بیابی
گر شوق پرواز را از، بال پرستو بگیری

ای دیده در می‌نوردی، این دشت‌ها را و آخر
شب می‌رسی بر مزارش، تا بوی شب بو بگیری

#سیداکبر_میرجعفری

آه، ای ضریحی که چشمی، هرگز نشد آشنایت
یک صحن آیینه از دل، تقدیم گلدسته‌هایت

ای آسمانی‌تر از عشق، تفسیر کوثر روان بود
در اشک‌های فصیحت، در روشنای دعایت...

در مسجد سینۀ تو، یک آسمان معتکف بود
یک کهکشان مهر و تسبیح، گل کرد از خاک پایت

گل‌های میخک از این پس، از نام خود شرمگینند
تا میخ و آتش رقم زد، یک گوشه از ماجرایت

ای کاش آن روز موعود، ما نیز مانند خورشید
با صبح همگام باشیم، در انتظار صفایت

#سیداکبر_میرجعفری

و نخل‌ها که سحر سر به آسمان دادند
صلات ظهر که شد، ایستاده جان دادند

صلات ظهر، درختان اقامه می‌بستند
که روح و راحت خود را به باغبان دادند

چه نخل‌ها که به انگشت‌های نامعلوم
جهانِ گم‌شده‌ای را به ما نشان دادند

کنار نعش افق، ناله‌های نیزاران
غروب بود و چه حالی به کاروان دادند

مسافران غریبی که دیر می‌رفتند
به کاروان نرسیدند، تشنه جان دادند

همین مشاهد مظلوم در دیار غریب
به سرزمین شما هفت آسمان دادند...

به تشنگان مجاور فرات نوشاندند
به خستگان سفر، توشه و توان دادند

به احترام شکفتن، جوانه رویاندند
به نخل‌های کهن فرصتی جوان دادند

اگر چه تشنه در آغوش آسمان رفتند
به سرزمین عطش، صبح و سایبان دادند

به رغم آنچه به حلق بریده‌ای نرسید
چه جام‌ها که به مردان این جهان دادند

شبیه رود اگر آبروی این خاکند
شبیه چشمه به هرخطه‌ای روان دادند

خدای من چه بهار شگفت‌انگیزی
به بوستان غزل‌خیز عاشقان دادند

چقدر بوی تو پیچید و باد می‌آید
چقدر بوی تو را یاس و ارغوان دادند

«زبان خامه ندارد سر بیان فراق»
زبان خام مرا جرأت بیان دادند

#سیداکبر_میرجعفری