شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سیدرضا_مؤید» ثبت شده است

ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهره‌اش ز عصمت و عفت نقاب بود

پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه
آیینۀ تمام‌نمای رباب بود

نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند
کآرام بخش جان و دل مام و باب بود

این دختر حسین به میدان کربلا
با دختر بزرگ علی هم‌رکاب بود

در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت
گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود

در پاسخ عطش‌زدۀ نوگلان عشق
آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود

لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سوال
یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود

در یاد، داشت آن شب و روزی که از عطش
طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود

در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را
آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود

در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید
خورشید پاره پاره به روی تراب بود

آن ناز پروریدۀ دامان افتخار
کی جای او خرابهٔ شام خراب بود

در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام
سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود

#سیدرضا_مؤید

تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
 
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید

خارم من و در سینۀ من عشق شکفته‌ست
تا خلق نگویند گل از خار نیاید

بیمار فراقم من و وصل است دوایم
تدبیر، به کار مَنِ بیمار نیاید

یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک
بر دیدن این دلشده یک‌بار نیاید...

نومیدی و درگاه تو؟! بی‌سابقه باشد
از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید

آخر به کجا روی کند؟ ای همه رحمت!
گر در بَرِ تو شخص گرفتار نیاید

دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته‌ست گنه‌کار نیاید

جاروکش درگاه توام همچو «مؤید»
زین بیش از این بندۀ دربار نیاید

#سیدرضا_مؤید


به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم

هزار بار به دریای غم فرو رفتم
که چند دُرّ یتیمت به ساحل آوردم

کبوتران حرم را، ز چنگ صیادان
نجات داده و چون مرغ بسمل آوردم

به جز رقیه که از پا فتاد پشت سرت
تمام اهل حرم را به منزل آوردم

شبی به محفل ویرانه‌ها، سرت شد شمع
حدیث‌ها من از آن شمع و محفل آوردم

اگر به سلسله بستند بازوی ما را
حیات خصم تو را در سلاسل آوردم

نظر به جسم کبودم فکن که دریابی
تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم...

#سیدرضا_مؤید

ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم
چنان که بادیه‌ها را چو نینوا کردم

به هر کجا که نشستم گریستم ز غمت
به هر طرف که دویدم تو را صدا کردم

ز خارهای مغیلان بپرس کز داغت
چقدر اشک فشاندم، چه ناله‌ها کردم

طواف پیکر بی‌سر به زیر خنجرها
زیارت سرِ بی‌تن به نیزه‌ها کردم

نتیجه دادن خونت به عهدهٔ من بود
که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم

تو خواستی به نماز شبت دعا گویم
تو را به جان تو در هر نفس دعا کردم

به نیزه، خواندنِ قرآنِ تو رُبود دلم
اگر چه سوختم از غم ولی صفا کردم

به دست بسته بسی تازیانه خوردم تا
طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم...

#سیدرضا_مؤید

عالم همه قطره‌اند و دریاست حسین
مردم همه بنده‌اند و مولاست حسین
ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش
از بس که کرم دارد و آقاست حسین

#سیدرضا_مؤید

آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گل‌های مدینه داغ‌دارش بودند
آن‌روز که جای مجتبی خالی بود
در کرب‌و‌بلا دو یادگارش بودند

#سیدرضا_مؤید

روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبداله در جبههٔ نور آمده بود؟

کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود

یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود

یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود

باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود

صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود

بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت
بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود

قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی
به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود

به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود

عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود

طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود

بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود

دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد
طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود

گر چه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد
بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود...

#سیدرضا_مؤید
#این_حسین_کیست

آن کشته که دین زنده ز نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
فرض است بر او گریه ولی برتر از آن
سرمشق گرفتن از مرامش باشد

#سیدرضا_مؤید

ای آفتاب حُسن به زیبائی‌ات سلام
وی آسمان فضل به دانائی‌ات سلام
در صبر شاخصی به شکیبائی‌ات سلام
تنها تو کاظمی که به تنهائی‌ات سلام

هرگه غضب به قلب رئوف تو یافت دست
از آب عفو آتش خشمت فرو نشست


ای صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ایزد است بیان تو در نماز
واجب بُود درود به جان تو در نماز

آن‌سان که نور عشق خدا در وجود توست
از صبح تا به ظهر، زمان سجود توست


تو عبد صالح و به کفَت قدرت خداست
هر ادعا ز قدرت و عزت تو را سزاست
هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست
کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست

قدرت از آن توست که بر ابر پیل‌وار
فرمان دهی و شیعۀ خود را کنی سوار...


ای کشتی نجات به دریای حادثات
دارند شیعیان به شما چشم التفات
لب‌تشنه‌ایم تشنۀ یک جرعۀ فرات
بر ما ببخش از کرم خویشتن برات

در آستان قدس رضا نور عین تو
دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو


چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست
چون خاک تشنه، قطرۀ بارانم آرزوست
سر تا به پای دردم و درمانم  آرزوست
پا تا به سر نیازم و احسانم آرزوست

بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضا
سوگند می‌دهم به جگرگوشه‌ات رضا

#سیدرضا_مؤید

محبوب رضاست هر که دل‌ریشتر است
از کعبه صفای این حرم بیشتر است
اینجاست طبیبی که ندارد نوبت
هر دل که شکسته‌تر بُوَد پیشتر است

#سیدرضا_مؤید