شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سیدمحمدجواد_شرافت» ثبت شده است

به #شهید_سیدمحمدجواد_شرافت و دیگر شهدای حادثه #هفتم_تیر به خصوص شهید مظلوم #آیت_الله_بهشتی

پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل یاس‌ها گرفت

تا لاله‌وار جای شما خاک تیره شد
داغی بزرگ در دل هر غنچه جا گرفت

پرپر شدید، عطر شما را نسیم برد
عطر شما فضای زمین را فرا گرفت

باغی که خونتان به رگ و ریشه‌اش رسید
جانی دوباره یافت، دوباره صفا گرفت

آن شب دوباره جمع شما جمع بود آه
باد خزان وزید و شما را ز ما گرفت

«بوی بهشت می‌رسد»، آوار انفجار
یک‌باره خاک بوی خوش کربلا گرفت

«سرچشمه» غرق خون شد خونی که موج موج
سرچشمه از محرّمِ خون خدا گرفت

هفتاد و سه بهشتی از خاک رد شدید
هفت آسمان ز پای شما بوسه‌ها گرفت

آری بهشت را به بها می‌دهد خدا
با این بهانه بود که جان از شما گرفت

در باغِ ما به یاد شما راست‌قامتان
هفتاد و چند سرو سرافراز پا گرفت

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که خورشید صبح است و شام

چه ماهی که فرزند ام القری
چه ماهی که لبخند بیت الحرام

چه ماهی چه مردی سلام علیه
چه مردی چه ماهی علیه السلام

چه حسن شروعی‌ست ماه رجب
چه حسن ختامی‌ست ماه صیام

همه عمر او یک نماز است و بس
سکوتش قعود و خروشش قیام

دم از حق زده دم به دم تیغ او
اگر در مصاف است اگر در نیام

چه ژرف است آری چه ژرف و شگرف
کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام

در اوصاف آن حسن بی‌خاتمه
رسید این ترنم به حسن ختام

به لب دارم این نغمه را دم به دم
به سر دارم این سایه را مستدام

امیری حسینٌ و نعم الامیر
امامی علیٌ و نعم الامام

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو

هفت آسمان راه است تا درک نگاهت
راه است تا مفهوم چشم روشن تو

از تو چه باید گفت ای روح خدایی
از تو چه... وقتی محو شد در او «من» تو

قلبی جوان در سینهٔ تو در تپش بود
حس کرد این را سال‌ها پیراهن تو

دل را به اوج آسمان‌ها برد روحت
روحت نشد هرگز زمین‌گیر تن تو

در راه تو ای آفتاب سبز ماندیم
در سایهٔ ماهیم بعد از رفتن تو

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

نَمی از چشم‌های توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم

تو از تورات و انجیل و زبور، از نور لبریزی
تو قرآنی، زمین مات شکوهت، آسمان‌ها هم

جهان نیلی‌ست طوفانی، جهان، دل‌مرده ظلمانی
تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم

نوایت نغمه‌ی داوود، حُسنت سوره‌ی یوسف
مرا ذوق شنیدن می‌کشد، شوق تماشا هم

«تو آن ماهی که در پایت تلاطم می‌کند دریا»
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم

اسیر روی ماه تو، هواخواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم

«تمام روزها بی‌تو شده روز مبادا» نه
که می‌گرید به حال و روز ما روز مبادا هم!

همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بی‌تو تیره و تلخ است چون دیروز، فردا هم

 جهانی را که پژواک صدایت را نمی‌خواهد
نمی‌خواهم نمی‌خواهم نمی‌خواهم نمی‌خواهم

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای که بر روشنای چهره‌ی خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشن‌تر رویی از ماه خوب‌تر داری

تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد
چقدر بر بهشت چهره‌ی خود رنگ و بوی پیامبر داری

هجرتت از مدینه شد آغاز کربلا شاهد سلوک تو بود
کوفه چون شام ماند مبهوتت تا کجاها سر سفر داری

باوری سرخ بود و جاری شد «اَوَلَسْنا عَلَی الحَق» از لب تو
چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری

با لب تشنه بودی و می‌سوخت در تف کربلا پر جبریل
وقت معراج شد چه معراجی، ای که از زخم بال و پر داری

از میان تمام اهل جهان عرش پایین پا نصیب تو شد
عشق می‌داند و جنون که چقدر شوق پابوسی پدر داری

شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح شش‌گوشه
گوشه‌چشمی، عنایتی، لطفی، تو که از حال ما خبر داری

در مدیح تو از مدایح تو یا علی هر چه بیشتر گفتیم
با نگاهی پر از عطش دیدیم حُسن ناگفته بیشتر داری

#سیدمحمدجواد_شرافت

شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که لبخند بیت الحرام

چه ماهی که خورشید حِجر و حَجَر
چه ماهی که مهتاب رکن و مقام

چه ماهی چه مردی سلامٌ علیه
چه مردی چه ماهی علیه السلام

چه حسن شروعی‌ست ماه رجب
چه حسن ختامی‌ست ماه صیام

همه عمر او یک نماز است و بس
سکوتش قعود و خروشش قیام

دم از حق زده دم به دم تیغ او
دمی در مصاف و دمی در نیام

چه ژرف است آری چه ژرف و شگرف
کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام

علی نور مطلق علی خیر محض
علی لطف کامل علی فیض تام

علی مرد رزم و علی کوه عزم
علی شور بزم و علی نور جام

علی؛ نه بگو جان خیر النسا
علی؛ نه بگو نفس خیر الانام

علی؛ نه محمد به نفس و نفَس
علی؛ نه محمد به خلق و مرام

در اوصاف آن حسن بی‌خاتمه
رسید این چکامه به حُسن ختام

به لب دارم این نغمه را دم به دم
به سر دارم این سایه را مستدام

امیری حسینٌ و نعم الامیر
امامی علیٌ و نعم الامام

#سیدمحمدجواد_شرافت

نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات
نسل تو خضرِ آسمانیِ راه
جلوه‌ای از دم تو را دیدیم
در مسیحی به نام روح الله

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
وصف تو درک «لیلة القدر» است
فهم ما از تبار «ما ادراک»

کوثری،‌‌ بی‌کرانه دریایی
ما و ظرف حقیر این کلمات
باید از تو نوشت با آیات
باید از تو سرود با صلوات

آیه در آیه وصف تو جاری‌ست
«فتلقی...»، «مباهله»، «کوثر»
در دل «انما یرید الله...»
در «فصل لربک وانحر»

از بهشت آمدی به هیئت نور
عطر سیبت وزید در هستی
تو گلِ... نه، تو نوبهارِ... نه
تو بهشت دل پدر هستی

پدر و مادرم فدای شما
مادری کرده‌ای برای پدر
چشم بد دور، چشم شیطان کور
دست تو بود و بوسه‌های پدر

از بهشت آمدی و روشن شد
سرنوشت دل علی با تو
بی‌تو کم بود در تمام جهان
نیمه‌ی دیگرش ولی با تو...

وصف ذات تو و صفات علی
وصف آیینه است و آیینه
غربت و خنده‌ی تو و دل او
قصه‌ی گرد و دست و آیینه

خانه می‌شد بهشتی از احساس
با گل افشانیِ بهاریِ تو
عاطفه با تمام دل می‌زد
بوسه بر دست خانه‌داری تو

خانه از زرق و برق خالی بود
از صفا، عاشقی، محبت، پُر
داشتی، ای کلید دار بهشت
پینه بر دست، وصله بر چادر

از بهشت آمدی و آوردی
یازده سوره‌ی بهشتی را
مصحفِ سرنوشت خود دیدیم
سوره‌هایی که می‌نوشتی را

نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات
نسل تو خضرِ آسمانیِ راه
جلوه‌ای از دم تو را دیدیم
در مسیحی به نام روح الله

روز مادر شده دلم با شوق
پر زده در هوای تو مادر
منم و وسعت بهشت خدا
منم و خاک پای تو مادر

آرزو دارم این که بنشینم
لحظه‌ای در جوار تو اما...
آرزو دارم این که بگذارم
شاخه گل بر مزار تو اما...

آه در حسرت زیارت تو
دل ما آشنای دلتنگی‌ست
حرم دختر کریمه‌ی تو
شاهد لحظه‌های دلتنگی‌ست

روز مادر شده به محضر تو
آمدم پا به پای این کلمات
هدیه‌ی من برای تو اشک است
هدیه‌ی من برای تو صلوات

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای تا همیشه مطلع الانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت

جان پدر را تا بهشتی غرق گل می‌برد
در لحظه‌های روشن دیدار لبخندت

لبریز بود از مادری لبریز چشمانت
سرشار بود از عاطفه سرشار لبخندت

نه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب
تکرار شد تکرار شد تکرار لبخندت

با گردش دستاس خیر و نور می‌پاشید
بر هرچه صحرا هرچه گندمزار لبخندت

از روزه‌ی بی‌نان و بی‌خرما چه شیرین‌تر
وقتی که باشد لحظه‌ی افطار لبخندت

اما چرا این روزها دیگر نمی‌خندی
اما چرا این روزهای تار لبخندت.‌..

مثل گلی توفان زده پژمرد، پرپر شد
بعد از پدر بعد از در و دیوار لبخندت

این روزهای آخری یک بار خندیدی
اما چه تلخ است آه تلخ این بار لبخندت

با چشم‌های خسته تا تابوت را دیدی
بر چشم‌های فضه شد آوار لبخندت
ااا
مادر جهان ما یتیم عشق و احساس است
قدری بخند ای مهربان بگذار لبخندت…

چادر نماز دخترم از یاس لبریز است
تابیده بر این چادر گلدار لبخندت


#سیدمحمدجواد_شرافت

دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
داده‌ست تکیه مادر هستی به دیوار

هر لحظه دردی تازه داغی تازه دارد
در چشم خود غم‌های بی‌اندازه دارد

مثل شبی تیره ست دنیای مقابل
تنها هلالی مانده از آن ماه کامل

گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی
آهی به لب می‌آورد از درد آهی

لبریز از دردست اما غرق احساس
دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس

آه این نسیم با محبت، مادرانه
دستی کشیده بر سر و بر روی خانه

شرمنده احساس او شد خانه داری
با هر نفس آه از در و دیوار جاری
ااا
شب، نیمه‌شب خسته شکسته، مات، مبهوت
دستی به سر می‌گیرد و دستی به تابوت

از خانه بیرون می‌رود ناباورانه
جان خودش را می‌برد بر روی شانه

خورده گره با گرد غربت سرنوشتش
در خاک پنهان می‌شود پنهان بهشتش

«نفسی علی...» آه از دل پر درد او آه
«یا لیتها...» آه از دل پر درد او آه
ااا
این روزها دستی به سمت ذوالفقار است...

#سیدمحمدجواد_شرافت