شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#صائب_تبریزی» ثبت شده است

هر که راه گفتگو در پرده‌ی اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت

از بلند و پست عالم شکوه «کافر نعمتی» است
تیغ، این همواری از سوهان ناهموار یافت

گر سَبُک سازی چو شبنم از علایق خویش را
می‌توان در پیشگاه خاطر گل، بار یافت

گاه در آغوش گل، گه در کنار آفتاب
شبنمی بنگر چه‌ها از دیده‌ی بیدار یافت!

صیقل آیینه‌ی گردون صفای خاطر است
می‌شود تاریک عالم، سینه چون زنگار یافت

هر چه از عمر گرامی صرف در غفلت شود
می‌توان یک صبحدم در مُلک «استغفار» یافت

شبنم از شب‌زنده‌داری بر سر بالین یافت
«صائب» از خورشید، شمع دولت بیدار یافت

#صائب_تبریزی
#دیوان_صائب_تبریزی

دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد
از رفیقی که گران است جدایی دارد

منزل ماست که چون ریگِ روان ناپیداست
ورنه هر قافله‌‏اى راه به جایى دارد

نیست ممکن که ز کارش گرهی باز شود
رهنوردی که غمِ آبله‌پایی دارد

دردِ درمان طلبی‌هاست که بى‌درمان است
ورنه هر درد که دیدیم دوایى دارد

مژه بر هم نزد آیینه ز اندیشهٔ چشم
خواب راحت نکند هر که صفایى دارد

این که از لغزش مستانه نمى‌‏اندیشد
مى‌‏توان یافت که دل تکیه به جایى دارد...

گر نسازد به ثمر کام جهان را شیرین
سرو آزادهٔ ما دست دعایی دارد

#صائب_تبریزی
#دیوان_صائب_تبریزی

اگر وطن به مقام رضا توانی کرد؟
غبار حادثه را، توتیا توانی کرد

ز سایه‌ی تو زمین، آفتاب پوش شود
اگر تو دیده‌ی دل را، جلا توانی کرد؟

بر آستان تو نقش مُراد، فرش شود
بساط خود اگر از بوریا، توانی کرد

اگر چو شبنم گل، ترک رنگ و بوی کنی؟
درون دیده‌ خورشید، جا توانی کرد

کلید قفل اجابت، زبان خاموشی‌ست
قبول نیست دعا، گر دعا توانی کرد؟

اگر ز خویش بر آیی به تازیانه‌ی شوق؟
سفر به عالم بی‌انتها، توانی کرد

به کُنه قطره توانی رسید، آن روزی
که همچو موج به دریا، شنا توانی کرد

تو را به هر غم و درد امتحان، از آن کردند
که درد‌های جهان را، دوا توانی کرد

تو آن زمان شوی از اهل معرفت «صائب»
که ترک عالمِ چون و چرا، توانی کرد

#صائب_تبریزی