شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#محمدجواد_غفورزاده» ثبت شده است

آن مقتدا که هستی دارد قوام از او
خورشید و ماه نور گرفتند وام از او

آن پنجمین امام که معصوم هفتم است
دارد حریم کعبه ی دین احترام از او

دریا شکاف علم و یقین «باقرالعلوم»
ماهی که شرمگین شده بدر تمام از او

او باغبان علم و فضیلت شد و به جاست
آن گلشنی که یافته فیض مدام از او

گل های باغ معرفت و بوستان علم
دارند رنگ و جلوه گری هر کدام از او

روشن چراغ دانش و بینش ز نور اوست
دارد حیاتِ علم و فضیلت دوام از او

دانش به حُسن مطلع او گفت آفرین
بینش رسیده است به حُسن ختام از او

بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش
یثرب شده است روضۀ دارالسلام از او

در گردش مدار، فروغ امید را
منظومه های عشق گرفتند وام از او

تا رهنمای خلق شود در ره نجات
بالله گرفته بود خدا التزام از او

قولش هماره قول رسول کریم بود
شد جلوۀ حدیث نبی مستدام از او

این آفتاب عشق که سوی دمشق رفت
گفتی گرفت روشنی روز شام از او

بزم هشام بود به شام و گمان نبود
دعوت کند به «سَبق رِمایه» هشام از او

هر چند عذر خواست ز پرتاب تیر و خواست
تا حکم انصراف بگیرد امام از او

اما هشام بر سخن خود فشرد پای
تیر و کمان گرفت امام همام از او

تیر و کمان گرفت و هدف را نشانه رفت
تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او

فضل و بزرگواری آن مظهر گذشت
راضی نشد که خصم شود تلخ کام از او

تیر نخست چون به هدف کارگر فتاد
پروانه یافتند یکایک سهام از او

می دوخت تیر را به دل تیر در هدف
بود از خدای نصرت و سعی تمام از او

آماج تیر شد چو هدف شد بر آسمان
تجلیل بی مبالغۀ خاص و عام از او

این است رهبری که بهر لحظه قدسیان
در عرش می برند به تقدیس نام از او

همراه اوست عطر شهیدان کربلا
خیزد هنوز رایحه آن قیام از او

«جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند
با گوش جان شنید جواب سلام از او

از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا
بر جای مانده حرمت بیت الحرام از او

از صد هزار بوسه‌ی خورشید خوشتر است
خال سیاه کعبه و یک استلام از او

اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند
باشد که بشنوند حدیث و پیام از او

گوهرفشان به خدمت او طبع «حمیری» است
شعر «کمیت» یافته قدر و مقام از او

در ساحل غدیر ولایت نشسته اند
آنان که چون «فُضیل» گرفتند جام از او

رو تشنگی بجوی «شفق» گر امید توست
جامی ز حوض کوثر و شرب مدام از او

#محمدجواد_غفورزاده

 پیامبر اعظم(صلوات‌الله‌علیه‌وآله):
إنَّ اللهَ یُحِبُّ الشَّبابَ الّذی یُفنِی شَبابَه فی طاعَةِ الله؛
خداوند جوانى را که در اطاعت خدا جوانی خود را سپری می‌کند، دوست دارد.
 نهج الفصاحه، حدیث۸۰۰.

از چشمه نور، ساغری پُر مِی کن
تجلیل بهار عمر، قبل از دی کن
خواهی که شوی بنده‌ی محبوب خدا
در طاعت او جوانی ات را طی کن

#محمدجواد_غفورزاده

...صبح شور آفرین میلادت
لحظه ها چون فرشتگان شادند
چار تن بانوی بهشتی هم
گل فشاندند و دل ز کف دادند

داد فرمان، خدا به پیغمبر
که: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر»

مثل «حوا» شمیم جنت را
«مریم» آن جا به یک اشاره گرفت
بوسه بر خاک پایت «آسیه» زد
دامنت را به شوق، «ساره» گرفت

جز تو ای معنی «کلام الله»
کیست شایسته «سلام الله»؟

ای وجودی که در کمال شهود،
هستی ات نورِ عالمِ غیب است
نام پاک تو بی وضو بردن
نزد اصحابِ معرفت، عیب است

با علی نُه بهار پیوستی
دَرِ خواهش به روی خود بستی

به خدا، خانه گِلین تو را
اشتیاق حبیب، پُر کرده ست
عطر ناب «لِیُذهِبَ عَنکُم»
بوی«امَّن یُجیب» پُر کرده ست

حلقه زد گرد چهره ات چون ماه
هاله «اِنَّما یُریدُ الله»

لطف سرشارت، ای عصاره وحی
خستگان را به مهر، تسکین داد
تا سه شب، قوت خویش را هر شب
به یتیم و اسیر و مسکین داد

در شگفت از تو قدسیان ماندند
سوره نور و هل اتی خواندند

چه کسی می‌بَرد گمان که خدا
به کنیز تو رتبه کم داد؟
فضه شد میهمان مائده ای
که خدا پیش از این به مریم داد

می‌توان با محبت تو رسید
به رهایی به روشنی به امید

نیمه شب ها که در دل محراب
ذکر آیات نور داشته ای
ای نمازت نهایت معراج!
عرش را پشت سر گذاشته ای

باغ سجاده غرق عطر تو بود
همه آفاق، زیر چتر تو بود

صلح سبز«حسن» که جاری شد
چشمه در چشمه از پیامت بود
نهضت سرخ روز عاشورا
شعله در شعله از قیامت بود

خطبه را زینب از تو چون آموخت
سخنش ریشه ستم را سوخت

ای دلت در کمال بی رنگی
از همه کائنات، رنگین تر!
بود بار امانت از اول
روی دوشت ز کوه، سنگین تر

تو منزّه ترینِ زن هایی
بر بلندای نور، تنهایی

با همان دست عافیت پرور
که پرستاری پدر کردی،
از امام زمان خود، یاری
در هیاهوی پشت در کردی

سرمه دیده، خاک پایت باد
همه هستی ام فدایت باد...

#محمدجواد_غفورزاده

بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد

تو در هجوم حوادث، صبور باش، صبور
که صبر میوه‌ی شیرین‌تر از ظفر دارد

در آستان ولا، جای ناامیدی نیست
بهشت پاک اجابت هزار در دارد

دل شکسته بیاور، که با شکسته‌دلان
نسیم مهر خدا، لطف بیشتر دارد

بخوان دعای فرج را، که صبح نزدیک است
که شام خسته‌دلان مژده‌ی سحر دارد

صفا بده دل و جان را به شوق روز وصال
مسافر دل ما، نیّت سفر دارد

زمین چو پر شود از عدل، آسمان‌ها را
شمیم غنچه‌ی نرگس، ز جای بردارد

بخوان دعای فرج را، زِ پشت پرده‌ی اشک
که یار، چشم عنایت به چشم تر دارد

دهند مژده به ما از کنار خیمه‌ی سبز
که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد

مراقبت بکن از دل، که یوسف زهرا
زِ پشت پرده‌ی غیبت به ما نظر دارد

برآر دست دعایی، که دست مهر خدا
حجاب غیبت از آن ماه‌روی بردارد

غروب و دامنه‌ی نور آفتاب و شفق
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد

#محمدجواد_غفورزاده

علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
 
اگر به حرمت این خانه‌زاد کعبه نبود
سحاب رحمت حق، بارش مدام نداشت
 
سوادِ چشم علی را اگر نمی‌بوسید
به راستی حَجَرُالاَسوَد استلام نداشت
 
قسم به عشق و محبّت، پس از رسول خدا
وجود هیچ‌کس این قدر فیض عام نداشت
 
علی مقیم حرم‌خانه‌ی صبوری بود
که داشت منزلت و دَعوِی مقام نداشت
 
اگرچه دست کریمش پناه مردم بود
و هیچ روز نشد شب، که بار عام نداشت
 
چشیده بود علی، طعم تنگدستی را
که غیر نان و نمک سفره‌اش طعام نداشت
 
اگرچه بود زره بر تن علی بی‌پشت
اگرچه تیغه‌ی شمشیر او نیام نداشت
 
به بردباری این بت شکن، مدینه گریست
که داشت قدرت و تصمیم انتقام نداشت
 
اگرچه باز نکردند لب به پاسخ او
علی، مضایقه از گفتن سلام نداشت
 
علی، عدالت مظلوم بود و تنها ماند
دریغ، امّت او شرم از آن امام نداشت
 
به باغ وحی جسارت نمود گلچینی
که از مروّت و مردی نشان و نام نداشت
 
شکست حرمت و گم شد قداست حرمی
که قدر و قرب کم از مسجدالحرام نداشت
 
شدند آتش و پروانه آشنا، روزی
که شمع سوخت ولی فرصت تمام نداشت
 
کسی وصیّت او را نخواند یا نشنید
که آفرین به بلندای آن پیام نداشت
 ااا
تو آرزوی علی بودی ای گل یاسین!
دریغ و درد که این آرزو دوام نداشت
 
حضور فصل خزان را به چشم خود دیدی
که با تو فاصله بیش از سه چارگام نداشت
 
در آن فضای غم‌انگیز فضّه شاهد بود
که غنچه طاقت غوغا و ازدحام نداشت
 
چرا کنار تو نشکفته پرپرش کردند
مگر شکوفه‌ی آن باغ احترام نداشت
 
شفق نشست به خون تا همیشه وقتی دید
«نماز نافله خواندی ولی قیام نداشت»

#محمدجواد_غفورزاده

یاری ز که جوید؟ دلِ من، یار ندارد
یک مَحرم و یک رازنگهدار ندارد!

با دیدن سوزِ دلِ من در چمن و باغ
با داغ دل لاله، کسی کار ندارد

باید سر و کارش طرف چاه بیفتد
یوسف که در این شهر، خریدار ندارد
ااا
از گریۀ پنهان علی در دل شب‌ها
پیداست که دل دارد و، دلدار ندارد

در گلشن آتش‌زدۀ عصمت و ایثار
پرپرشدن غنچه که انکار ندارد

با فضه بگویید بیاید، که در این باغ
نیلوفر بیمار، پرستار ندارد

بر حاشیۀ برگ شقایق بنویسید:
گل، تاب فشار در و دیوار ندارد

#محمدجواد_غفورزاده