شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#محمدعلی_بیابانی» ثبت شده است

عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست
عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست

عشق می‌آید که بعد از شب سحر پیدا شود
عشق گاهی می‌رسد تا یک نفر بابا شود...

ای زمین از عرش، بر فرش آسمانت را ببین
ای پرستوی مهاجر آشیانت را ببین
ای دل غمگین امام شادمانت را ببین
امشب ای سلطان ولیعهد جوانت را ببین

ای امام مهربان باب المرادت آمده
میوهٔ قلبت، دل آرامت، جوادت آمده

مزد چل سال انتظار و چل شب احیای سحر
می‌شود طفلی که از او نیست طفلی خوب‌تر
سیب سرخ احمد است و باز هم داده ثمر
کوثری دیگر عطا کرده به قرآن این پسر

کوثر و یاس است جاری در رگ و در خون تو
مردمان ری فدای روی گندمگون تو

سبط موسی هستی و کار مسیحا می‌کنی
مثل عیسایی که در گهواره لب وا می‌کنی
بی‌عصا هم معجزه مانند موسی می‌کنی
دیدهٔ کور «موفق» را تو بینا می‌کنی

بر حقیری بنی‌عباس دامن می‌زنی
پور اکثم را به تیغ علم گردن می‌زنی

آن خدایی که به تقدیرم گدایی را نوشت
در مرام نام تو مشکل‌گشایی را نوشت
ذیل اوصاف تو در بخشش خدایی را نوشت
مهربانی علی موسی الرضایی را نوشت

در میان تیرگی‌ها آفتاب من شدی
تو قسم‌های همیشه مستجاب من شدی

#محمدعلی_بیابانی

دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز می‌گیرد سر راه نگاهم را
کدام آغوش بین خویش جا داده‌ست ماهم را
که برگردانده امشب سوی دیگر قبله‌گاهم را

من امشب حاجی این قبله، این قبله‌نما هستم
من امشب بنده مولای «سُرَّ مَن رَءا» هستم
 
وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که...
...رسیده سال‌هایی قبل همراه شمیمی که...
...تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که...
...خبر داده‌ست باز از جلوه دست کریمی که...

...همان خُلق و همان خو در جمالش منجلی باشد
وَ مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد
 
نگاهت چون مسیحایی‌ست که بر مرده‌ها جان است
که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است
و یا ابری‌ست که در آسمان هم حکم باران است
بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است

تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی
صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟

رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید
حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید
گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می‌خواهید
دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید

اگر که سائل شهر مدینه، مجتبی دارد
کسی چون عسکری را هم گدای سامرا دارد
 
می‌آیی و برای مهدی‌ات دلداده می‌سازی
هزاران عاشق در دام عشق افتاده می‌سازی
ز اشک دیده چشم انتظاران جاده می‌سازی
برای امر غیبت شیعه را آماده می‌سازی

میان پرده، اسرار خدا را بی‌صدا گفتی
برای شیعیانت «أفضل الاعمال» را گفتی
 
تو آن معنای پروازی که بی‌تو هیچ بالی نیست
زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست
به جز درد فراق مهدی‌ات آقا ملالی نیست
یقیناً در کنار ماست امشب جاش خالی نیست

دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقاجان
دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان
 
#محمدعلی_بیابانی

باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد

ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم
جایی که فرزندت در آنجا روضه‌خوان باشد

دریایی از درد و غریبی موج خواهد زد
پای حسن هرگاه جایی در میان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
سقف مزارت هم، زمانی آسمان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
وضعت میان خانه چون زندانیان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
خون دلت از کنج لب‌هایت روان باشد

آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که
گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد

سخت است تشنه باشی و لب‌های لرزانت
حتی برای آب خوردن ناتوان باشد

هنگام برخورد لبت با کاسهٔ آب است
وقت گریز روضه‌های خیزران باشد

#محمدعلی_بیابانی

یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامه‌بر تهران به مشهد با شما

باز هم میل زیارت کرده‌ایم از راه دور
نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما

ما کبوترهای بی‌بالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما

نمره‌ی ما صفر شد از بیست؛ اما در عوض
زندگی ما همه از صفر تا صد با شما

خطّه‌ی ما تشنه‌ی آب حیات و نور بود
خشکسال خاکمان اما سر آمد با شما

این دیار، این سرزمین، این زادگاه، این مرز و بوم
برکتش از توست «یا مَن ‌یکشفُ کلَّ الهُموم»


سرپناه ناامیدان! مأمن مأیوس‌ها!
ایستگاه آخرِ ای کاش‌ها، افسوس‌ها

گرم در رؤیای صحن و گنبد و گلدسته‌هاست
زائر دلخسته و بی‌خواب از کابوس‌ها

نور گیرد ماه، تا شب‌های جمعه در حرم
می‌طراود نغمه‌ی یا نور و یا قدّوس‌ها

می‌رسند از راه زائرها، ملائک گردشان
فرش زیر پایشان هم شه‌پر طاووس‌ها

در ازای قطره‌هایی اشک با خود می‌برند
از اجابت، از کرم، از لطف... اقیانوس‌ها

هر که صید توست دیگر در قفس محبوس نیست
در گِلِ ایرانیان خاکی به غیر از طوس نیست...


عاقبت یا ساکن خاک خراسان می‌شوم
یا شهید جاده‌ی مشهد به تهران می‌شوم

زاغکی زشتم ولی نزد تو چشمم روشن است
یا کبوتر یا که آهو یا که انسان می‌شوم

در زیارت‌ها سرم پایین‌تر از قبل است و من
پشت ابر گریه‌ها از شرم پنهان می‌شوم

بازدید هر که هربار آمده پس می‌دهی
و من از کم آمدن‌هایم پشیمان می‌شوم

خواب دیدم در حریمت شعرخوانی می‌کنم
روزی آخر شاعر دربار سلطان می‌شوم

پاسخ این خواهشم در بند امضای شماست
الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست


اشک در چشمت به شوق آشنایت جمع شد
بغض دیدار جوادت در صدایت جمع شد...

روی خاک افتاده‌ای اما نه با اصرار خود
دست و پا از بس زدی فرش سرایت جمع شد

با لبان تشنه زیر لب صدا کردی حسین
در گلویت بغض‌های کربلایت جمع شد

روضه می‌خواندی که یا جدّاه! بعد از کشتنت
در حصیری پیکر از هم جدایت جمع شد

آه... یا جدّاه! بی‌تو اهل‌بیتت زار شد
وای از آن روزی که زینب راهی بازار شد

#محمدعلی_بیابانی

این سرشب‌زده، ای کاش به سامان برسد
قصه هجر من و ماه به پایان برسد

دست این سائل بی‌چاره به دستت نرسید
کاش با لطف تو این بار به دامان برسد

حال آن تشنه که با یاد تو سیراب شود
مثل این است که در دشت به باران برسد

روسیاهی نشود مانع احسان شما
رحمت سبز تو چون قبل، کماکان برسد

کاش با دیدن تو جان بدهم آقاجان
قبل از آنی که ز هجرت به لبم جان برسد

گر مقدّر شده، آید به سراغم اجلم
سببی ساز که در شام غریبان برسد

و پس از مرگ بیا جانِ عمو لطفی کن
پیکرم تا حرم ساقی عطشان برسد

#محمدعلی_بیابانی

گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان‌تر

مزار جانشینیان نبی را بی‌نشان کردند
و می‌دانند خود را از مسلمانان مسلمان‌تر

گمان ذره‌ها خاموشی خورشید بود اما
نفهمیدند بیش از پیش می‌گردی فروزان‌تر

ولی می‌بینم این بدکارها از کار خود روزی
پشیمانند این دنیا و آن دنیا پشیمان‌تر

دلت آرامگاه پنج جنت‌آفرین باشد
بهشتی را ندیدم از بهشت تو گلستان‌تر

تو را قدری نهان است ای زمین خاکی یثرب
ولیکن در وجود خاکی‌ات قدری‌ست پنهان‌تر

رسیده زائری بی‌جان که جان گیرد ز دیدارت
چه می‌بیند که برمی‌گردد از پیش تو بی‌جان‌تر

تو می‌باری به حال زائر و زائر به حال تو
تو از دل می‌شوی ویران‌تر و دل از تو ویران‌تر

برایت خواب‌ها دیدیم روزی آستانت را
بنا خواهیم کرد از طوس هم حتی چراغان‌تر

#محمدعلی_بیابانی
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها

حضور تو تنها نفس می‌دهد
به حال و هوای شب قدرها

پر از التماس است و آقا بیاست
به عمق صدای شب قدرها

الهی نگاهی کن از روی لطف
به آقا بیای شب قدرها

برای تمنای روز ظهور
می‌افتم به پای شب قدرها

کمی نقد عشق و عنایت بریز
به دست گدای شب قدرها

مریض فراقیم یابن الحسن
تو هستی دوای شب قدرها

به حق علی و به حق حسین
به این ناله‌های شب قدرها

مرا یک سحر کاش مهمان کنی
نجف کربلای شب قدرها

#محمدعلی_بیابانی

از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگ‌های این دنیا روان هستید
 
حتی همان روزی که با ما در زمین بودید
معلوم بود از اول اهل آسمان هستید
 
مانند مرواریدهایی در کف دریا
مانند گنجی در دل جبهه نهان هستید
 
از راه می‌آیید و با عطر نفس‌هاتان
در کوچه‌های مرده‌ی این شهر، جان هستید
 
گمنام ما هستیم؛ فرزندان روح الله!
با بی‌نشانی صاحب نام و نشان هستید
 
قصد شما خوانخواهی زهراست بی‌خود نیست
اینکه شبیه غربت مولایتان هستید
 
از ریسمان دست‌هاتان می‌شود فهمید
که داغدار غربت یک کاروان هستید
 
جای تعجب نیست اینکه تشنه جان دادید
سیراب جام ساقی لب‌تشنگان هستید

#محمدعلی_بیابانی

بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی

شایستۀ وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف‌های این چنینی

حُسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی

انگشتر پیروزی دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی

طرد تو از سمت قریشی‌های مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی

نام تو از لب‌های پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراه ختم المرسلینی

«مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداق اُم المؤمنینی»

این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصۀ تازه قرینی

رخسارۀ تو رنگ رفتن را گرفته
احساس تلخ لحظه‌های واپسینی

در چشم‌هایت اشک حرف درد دارد
انگار از یک قصّۀ دیگر غمینی

دلواپس غم‌های بی‌پایان زهرا
بعد از فراق رحمةٌ للعالمینی...


ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آن‌جا گفت: یا فضّه خذینی

#محمدعلی_بیابانی