شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

امام سجاد (علیه‌السلام)
اللَّهُمَّ خُذْ لِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِی مَا یُخَلِّصُهَا، وَ أَبْقِ لِنَفْسِی مِنْ نَفْسِی مَا یُصْلِحُهَا، فَإِنَّ نَفْسِی هَالِکَةٌ أَوْ تَعْصِمَهَا
خدایا! نفس مرا براى خود به کارى وادار که مایه رستگارى اوست، و آن اندازه براى من باقى‏اش گذار که زندگى‏ام را سامان دهد؛ بى‏شک، نفس من تباه و نابو‌‌‌‌‌د ‌است، مگر که تو [از گناه] نگاهش دارى.
صحیفه سجادیه،‌ دعای مکارم الاخلاق

تا آرزویم رنگ هوس می‌گیرد
بال و پر من بوی قفس می‌گیرد
دل را که خدا پاک به دستم داده
فردا از من چگونه پس می‌گیرد؟

#بنیامین_فاطمی

امام سجاد (علیه‌السلام)
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ... وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ
خداوندا! بر محمد و خاندانش ‌د‌‌‌‌‌رود فرست... و ارزش‏هاى والای اخلاقی را به من ببخش!
صحیفه سجادیه،‌ دعای مکارم الاخلاق

کم نیست گل محمدی در باغش
گل‌های بهشتند همه مشتاقش
در بین صحیفه واژه‌ها با صلوات
نابند چنان مکارم‌الأخلاقش

#رضا_خورشیدی_فرد

امام سجاد (علیه‌السلام)
فَإِنِّی لَا أَجْعَلُ لَکَ ضِدّاً، وَ لَا أَدْعُو مَعَکَ نِدّاً
[خدایا] من براى تو همتایى نمى‏دانم و با وجودت دیگرى را نمی‌خوانم!
صحیفه سجادیه،‌ دعای مکارم الاخلاق

از نیمه که شب گذشت،‌ وقت راز است
این شوقِ دعاست یا پر پرواز است
بیهوده چرا به این و آن رو بزنم
آغوش اجابت تو وقتی باز است

#بنیامین_فاطمی


پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود

گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من بود
لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد
بی‌تو آن خیمه زندان من بود

کاش می‌شد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی‌خواست
تا که در خیمه بیمار باشم

ماندم و در غروبی نفس‌گیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پاره‌های تن اکبرت را

ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب، بعد از اباالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب، بعد از اباالفضل

ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاد بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم

گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی‌ست
یادم از طفل شش‌ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی‌ست

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود

#افشین_علا
#یادواره_دوازدهمین_شب_شعر_عاشورا

بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
همه از کربلا تا شام گفتند:
امام عشق، زین العابدینی


همیشه چشم گریانی‌ست با تو
مگر یاد شهیدانی‌ست با تو
هوای گریه دارم مثل این است:
غم شام غریبانی‌ست با تو
 

نگاهت ابر گریانی‌ست در شام
عجب آیینه بارانی‌ست در شام
خبر در شهر پیچیده‌ست آری:
حضورت مثل توفانی‌ست در شام


چه رازی داشت آخر سجده‌هایت
چه کردی در «صحیفه» با دعایت
که می‌آید خیالم هر شب و روز
به پابوس شهید کربلایت
 

چه می‌شد خاک دامان تو باشم
شبی مهمان چشمان تو باشم
بیا مولای من! امشب دعا کن
که من هم از شهیدان تو باشم

#عبدالحسین_رحمتی
#یادواره_دوازدهمین_شب_شعر_عاشورا

چون که در قبله‌گه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی

می‌برد نور سحر، قدر شبانگاه چراغ
قرص ماه از نظر افتد چو شب تار آیی

باغ، از گرمی خورشید رخت می‌سوزد
اگر ای لالۀ تبدار به گلزار آیی

بندۀ عشق تو در هر دو جهان آزاد است
کی توان دید که در بند گرفتار آیی

همه از حجرۀ دل اشک به چشمان آرند
گر شوی مشتری غم، سر بازار آیی

تربت کوی حسین است، دوای همه درد
از شفاخانه سبب چیست که بیمار آیی

شد خرابه خجل از ارزش گنجینۀ خویش
چون تو را دید که با چشم  گهربار آیی

سایۀ لطف تو گسترده به اطراف جهان
مصلحت چیست که در سایۀ دیوار آیی

نیست پیوسته، «حسان» طبع تو خلاّق سخن
مگر از جلوۀ دلدار به گفتار آیی

#حبیب_چایچیان
#ای_اشک‌ها_بریزید

در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت

در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد
تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت

از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت
بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت

بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی
دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت

زین‌العباد باز به گیتی قرار داد
ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت

او شمع راه قافله در شام تار بود
حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت

او قطره‌قطره آب شد و سوخت همچو شمع
با آنکه در بساط خود آب روان نداشت

کارش رسیده بود به جایی ز تاب درد
کز بهر آن که سر دهد افغان، توان نداشت

با کوله‌بار درد در آن دشت پر لهیب
جز دود آه بر سر خود سایبان نداشت

گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد
دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت

گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد
دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت

در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او
نقش حماسه‌ساز «ولی» را بیان نداشت

در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز
دوران چو او سوار حقیقت‌نشان نداشت

او را سلاح منطق و نطق و خطابه بود
گیرم که تیغ و نیزه و برگُستوان* نداشت

حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد
بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت

تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت
«پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بَرگُستوان: زره

#محمدعلی_مجاهدی
#سیری_در_ملکوت

بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت 
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت

گر تشنگی، ز پا نفکندش غریب نیست
آب آن قدر، که دست بشوید ز جان، نداشت

در کربلا کشید بلایی که پیش وَهم
عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت

زآمد شد غم اسرا، در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت

در دشت فتنه‌خیز که زان سروران، تنی
جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت -

این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود  
صیاد دهر، تیر جفا در کمان نداشت...

#صفایی_جندقی
#چراغ_صاعقه

امام سجاد (علیه‌السلام)
وَ سَهِّلْ إِلَى بُلُوغِ رِضَاکَ سُبُلِی
[خدایا] راهم را ‌‌‌‌‌د‌ر رسیدن به خشنودى‏ات هموار نما!
صحیفه سجادیه،‌ دعای مکارم الاخلاق

آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
وقتی که رسیدیم به پایان مسیر
خوشنودی یار را ببینیم ای کاش

#محمدرضا_شفیعی


این روزها که می‌گذرد، غرق حسرتم
مثل قنوت‌های بدون اجابتم!

بسته‌ست چشم‌های مرا غفلت گناه
تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم!

یک گام هم به سوی شما برنداشتم
ای مرحبا به این همه عرض ارادتم!

خالی‌ست دست من، به چه رویی بخوانمت؟
دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟

من هر چه دارم از تو، از این دوستیِ توست
خیری ندیده‌ای تو ولی از رفاقتم

بگذر ز رو سیاهی من، أیها العزیز!
حالا که سویت آمده‌ام غرق حاجتم

بگذار با نگاه تو مانند حُرّ شوم
با گوشه‌چشم خود بِرَهان از اسارتم

آن روز می‌رسد که فدایی تو شوم؟
من بی‌قرار لحظه ناب شهادتم

#یوسف_رحیمی