شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

ای یکه‌سوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه می‌کرد؟

می‌گفت برو، عشق چنین گفت که بشتاب
می‌گفت بمان، عقل چنین گفت که برگرد

دیروز یکی بودیم با هم، ولی امروز
تو نورتر از نوری و من گردتر از گرد

یک روز اگر از من و عشق تو بپرسند
پیغمبرتان کیست، بگو درد، بگو درد

ای سرخ‌تر از سرخ! بخوان سبزتر از سبز
آن سوی، درختان همه زردند، همه زرد

ای دست و زبان شهدا، هیچ زبانی
چون حنجره‌ات داغ مرا تازه نمی‌کرد

#علیرضا_قزوه

جهان را می‌شناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش می‌گیرد جوادش را

پسر مثل پدر می‌خندد این یعنی که از حالا
میان این دو قسمت می‌کند دشمن عنادش را

جهان از بعد عیسی اولین‌بار است با حیرت
درون قالب یک طفل می‌یابد مرادش را

چه طفلی؟ طفل معصومی که پیرِ دیر را حتی
هوایی می‌کند از نو بسازد اعتقادش را

چه ذکری بر زبان دارد؟ چه رازی در بیان دارد؟
که هر عالِم به این معیار می‌سنجد سوادش را

قدم آهسته برمی‌دارد و پیوسته تا منزل
که راه مستقیم از او بجوید امتدادش را

به جای کاظمین امسال هم راهی شدم مشهد
نشد تا سرمه چشمم کنم خاک بلادش را

بهشت است این حرم از هر دری وارد شود شاعر
ولی من دوست دارم بیشتر باب‌الجوادش را

#محمدحسین_ملکیان

با حضورت ستاره‌ها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
کهکشان‌ها شبیه تسبیحی
دستِ دُردانهٔ امام رضاست

مثل باران همیشه دستانت
رزق و روزی برای مردم داشت
برکت در مدینه بود از بس
چهره‌ات رنگ و بوی گندم داشت

زیر پایت همیشه جاری بود
موج در موج دشتی از دریا
به خدا با خداتر از موسی
بی‌عصا می‌گذشتی از دریا

با خداوند هم‌کلام شدی
علت بُهت خاص و عام شدی
«کودکی‌هایتان بزرگی بود»
در همان کودکی امام شدی

رزق و روزی شعر دست شماست
تا نفس هست زیر دِیْن توایم
تا جهان هست و تا نفس باقی‌ست
ما فقط محو کاظمین توایم

من به لطف نگاهت ای باران
سوی مشهد زیاد می‌آیم
دست بر روی سینه هر بار از
سمت باب الجواد می‌آیم

#سیدحمیدرضا_برقعی

#قبله_مایل_به_تو

ای ریخته نسیم تو گل‌های یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را

افراشته ولای تو در هشت سالگی
بر بام آسمان، عَلَم دین و داد را

خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امام جواد را

خورشیدِ بی‌غروب امامت که جود او
آراسته‌ست کوکبهٔ بامداد را

جود و سخا جواز تداوم از او ستاند
تقوا از او گرفت ره امتداد را

آن سر خط سخا که به جود و کرم زده
بر لوح آسمان رقم اعتماد را

بی‌رنگ کرده بددلی دشمنان او
افسانهٔ سیاه‌دلی‌های «عاد» را

تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر
بوییم از امام نُهم عطر یاد را

وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم
عطر بهارِ وحدت و باغِ وِداد را؟

جز آستان جود و سخایت کجا برم
این نامهٔ سیاهِ گناه، این سواد را؟

بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش
بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟

خط امان خویش به ما ده که بشکنیم
دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را

ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده‌ای
دلدادگان خسته دلِ نامُراد را

بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود
جدت امام ساجد، زین العباد را

تا روز حشر یار غریبی شوی که بست
از توشهٔ ولای تو زادالمعاد را

#حسین_منزوی

عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست
عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست

عشق می‌آید که بعد از شب سحر پیدا شود
عشق گاهی می‌رسد تا یک نفر بابا شود...

ای زمین از عرش، بر فرش آسمانت را ببین
ای پرستوی مهاجر آشیانت را ببین
ای دل غمگین امام شادمانت را ببین
امشب ای سلطان ولیعهد جوانت را ببین

ای امام مهربان باب المرادت آمده
میوهٔ قلبت، دل آرامت، جوادت آمده

مزد چل سال انتظار و چل شب احیای سحر
می‌شود طفلی که از او نیست طفلی خوب‌تر
سیب سرخ احمد است و باز هم داده ثمر
کوثری دیگر عطا کرده به قرآن این پسر

کوثر و یاس است جاری در رگ و در خون تو
مردمان ری فدای روی گندمگون تو

سبط موسی هستی و کار مسیحا می‌کنی
مثل عیسایی که در گهواره لب وا می‌کنی
بی‌عصا هم معجزه مانند موسی می‌کنی
دیدهٔ کور «موفق» را تو بینا می‌کنی

بر حقیری بنی‌عباس دامن می‌زنی
پور اکثم را به تیغ علم گردن می‌زنی

آن خدایی که به تقدیرم گدایی را نوشت
در مرام نام تو مشکل‌گشایی را نوشت
ذیل اوصاف تو در بخشش خدایی را نوشت
مهربانی علی موسی الرضایی را نوشت

در میان تیرگی‌ها آفتاب من شدی
تو قسم‌های همیشه مستجاب من شدی

#محمدعلی_بیابانی

امام_جواد (علیه‌السلام):
عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِی غِناهُ عَنِ النَّاسِ
سرافرازی مؤمن، در بی‌نیازی از مردم است.
أعلام الدین، ص۳۰۹؛ بحار الأنوار، ج۷۲، ص۱۱۰

با خلق اگر چه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
برخیز و دل از عطای مردم بردار
حالا که تو را چشم حقیقت‌بین است

#محمدابراهیم_لکزیان

ای سرّ تو در سینهٔ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
هر کس که به درگاه تو آورد نیاز
محروم ز درگاه تو کی گردد باز؟

#ابوسعید_ابوالخیر

گل، دفتر اسرار خداوند گشوده‌ست
صحرا ورق تازه‌ای از پند گشوده‌ست

آیینۀ عریانی زیبای معانی‌ست
این جملۀ سبزی که خداوند گشوده‌ست

شور سحر حشر، اگر باورتان نیست
گل مصحف صد برگ به سوگند گشوده‌ست

تقریر ادیبانۀ برهان معاد است
فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده‌ست

تفسیر لطیفی‌ست ز پاکی دل کوه
این چشمه که از چشم دماوند گشوده‌ست

بر سجدۀ احساس بنفشه‌ست، نشانی
سجادۀ سبزی که به الوند گشوده‌ست

سرشار ز شیرینی شهد خوش خویش است
این غنچه که لب را به شکرخند گشوده‌ست

پاک است طرب‌نامۀ خوش‌بوی سلوکش
این گل که چنین چهرۀ خرسند گشوده‌ست

#زکریا_اخلاقی

بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گل‌عذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ، گل‌ها
گلی بر شاخسار من نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد

چه پیش آمد در این صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد...

#عباس_کی_منش (مشفق کاشانی)

در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار می‌رسد اما بهار من! تو کجایی؟

چه برکتی، چه نویدی، چه سبزه‌ای و چه عیدی؟
به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی

مقلّبانه به قلبم، هوای تازه بنوشان
محوّلانه به حالم اشاره کن به دعایی

مقدر است به فالم مدبّرانه بتابی
خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی

اگر قرار چنین شد، تو را بهار نبیند
چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟

اگر چه حُسن‌فروشان به جلوه آمده باشند
تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی

دل از امیر سواران گرفته است بشارت
از آسمان خراسان شنیده است ندایی

خودت مگر که به زهرا توسلی کنی امشب
نمی‌رسد گل نرگس! دعای ما که به جایی

#قاسم_صرافان