شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

چشم همه چشمه‌های جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
گل‌ها همه آیه‌های قرآن هستند
ایمان به بهار، عین ایمان به خداست

#میلاد_عرفان_پور
 

ای چشم‌هایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخه‌های روشنِ «والتّین»
 
لبخندهایت مهربان‌تر از نسیم صبح
پیشانی‌ات سرمشق سبز سورۀ یاسین
 
ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم»
ای بی‌تو صبح و عصر و شب دل‌مرده و غمگین
 
ای وعدۀ حتمی! بگو کی می‌رسی از راه
کی می‌شکوفد شاخه‌های آبی آمین؟
 
رأس کدامین ساعت از خورشید می‌آیی
صبح کدامین جمعه‌ها با عطر فروردین؟

#مریم_سقلاطونی

خرقه‌پوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند

پارسایانِ سفرکرده به آفاق شهود
در نسیم صلوات تو مناجات کنند

پیش آیینۀ پیشانی تو هر شب و روز
ماه و خورشید تقاضای ملاقات کنند

پی به یک غمزۀ اشراقی چشمت نبرند
گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند

بعد از این، حکمتیان نیز به سر فصل حیات
عشق را با نفس سبز تو اثبات کنند

قدسیان چون ز تماشای تو فارغ گردند
عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند

بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
که خط سیر نگاه تو مراعات کنند

#زکریا_اخلاقی

گل شمّه‌ای از آیۀ تطهیر تو باشد
گر آینه در آینه تکثیر تو باشد
 
خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت
تا کرب‌وبلا رفت که تفسیر تو باشد
 
بر سفرۀ نان و نمکت دست علی هم
برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد...
 
در آب به تصویر کسی زل زده عباس
عشقش فقط این است که تصویر تو باشد
 
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
عالم همه در گردش تقدیر تو باشد
 
در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست
کی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد

#مهدی_جهاندار

چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
همتای علی، در دو جهان بی‌همتاست
زهراست محمد و محمد زهراست

#حبیب_الله_چایچیان

پر گنج‌تر ز گوشهٔ ویرانه‌ایم ما
پر ارج‌تر ز کنج پریخانه‌ایم ما

در عین کثرت آینهٔ وحدت آمدیم
تسبیح جاودانهٔ صد دانه‌ایم ما

پیشانی از  طراوت صبح آب می‌زنیم
بر گیسوان شام دعا شانه‌ایم ما

آن گونه‌ایم باز که صائب سروده است:
«از تشنگانِ گریهٔ مستانه‌ایم ما

عشاق را به تیغ زبان گرم می‌کنیم
چون شمع تازیانهٔ پروانه‌ایم ما»

این‌ها همه ز مرحمت بی‌کران توست
از بهره‌های خادمی آستان توست


تسبیح تو، که در شبت آهنگ ماه داشت
هر دانه‌اش به محضر توحید راه داشت

آماس پا و پینهٔ دستِ تو شاهدند
این تن، چقدر در شب و روزش رفاه داشت

گاهی به سجده بودی و دستِ فرشته‌ای
طفل تو را ز گریهٔ بی‌حد نگاه داشت

با نسل تو، شکفتن گل‌ها شروع شد
در یازده بهارِ تو هستی پناه داشت

امید، جامه‌ای به تن از این شکوه یافت
خورشید، صبح روشنی از این سپاه داشت

ای کاش عمرِ باغ گل یاس کم نبود
ای کاش قبر گمشده‌ات بارگاه داشت

ای کاش، فصل‌ها همه فصل ربیع بود
دستان ما به پنجره‌های بقیع بود...


جان تو خواست سالک راه دعا شود
«حتّی تَوَرَّمَت قَدَماها» ادا شود

آن دخترِ تو بود که حتّی به راه شام
نگذاشت شوقِ نافلهٔ شب قضا شود

صلح حسن شکوفهٔ تدبیرهای توست
صلحی که قدر آن، شب قدرِ خدا شود

یاد حماسه‌های تو را زنده می‌کند
وقتی حسین عازم کرب‌وبلا شود

چشم انتظار آیهٔ والفجر مانده‌ایم
تا خاک تیره، آینهٔ والضحی شود

کی می‌رسد طراوت محراب جمکران
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان...

#جواد_محمدزمانی

شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است

باغ و بهار می‌چکد از بیت بیت من
شعرم شکوفه‌وار به زهرا رسیده است...

میلاد دختر گل و ریحان و روشنی‌ست
شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است

نوروز آمده‌ست به تبریک فاطمه
چون رودخانه‌ای که به دریا رسیده است

هستی، نجات یافتهٔ حُسن خلق توست
زیبایی و کمال به امضا رسیده است

حُسنت رسیده است به فریاد زندگی
خُلقت به داد مردم دنیا رسیده است

وقتی که مادر پدری، پیر اُمّتی!
شعرم به درک امّ ابیها رسیده است

#مرتضی_امیری_اسفندقه

عاشق شده‌ست دانه به دانه هزار بار
دل‌خون و سینه‌چاک و برافروخته «انار»

فریاد بی‌صداست ترک‌های پیکرش
از بس‌که خورده خونِ دل از دست روزگار

پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان
بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار

در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را می‌آورد آتشفشان به بار

با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار

آن میوه‌ای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار

آن میوه‌ای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار

آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار

نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار

آن نام را می‌آورم، اما نه بی‌وضو
دل را به آب می‌زنم، اما نه بی‌گدار

جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار

رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی محمد است به معراج رهسپار

شد عرصه‌گاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار

برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار

در خون خضاب شد تن یاران بعد از او
آن‌ها که نام «فاطمه» را می‌زنند جار

من از کدام یک بنویسم که بوده‌اند
حَجّاج‌ها به ورطۀ تاریخ بی‌شمار

آن‌ها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچه‌های احمری از خونِ این تبار

از کربلا به واقعه فَخ رسیده‌ایم
از عمق ناگوارترین‌ها به ناگوار

محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبه‌های دار

بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم می‌کند حسنک را به سنگسار

در لُمعَةُ الدَّمِشقِیَه جاری‌ست همچنان
خون شهید اول و ثانی چون آبشار

اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه
نام علی‌ست روی لبِ شیعه آشکار

بیت از هلالی جُغتایی نشسته است
از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار:

«جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صدهزار
تا صدهزار بار بمیرم برای یار»

فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل
راه است، راه بی‌حدی از شعر تا شعار

اینک مدافعان حرم شعله‌پرورند
تا در بیاورند از آن دودمان دمار

با تیغ آبدیده‌ای از نوع اعتقاد
با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار

زهراست مادر من و من بی‌قرار او
آن نام را می‌آورم آری به افتخار

آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز
پیغمبران پیاده می‌آیند و او سوار

فریاد می‌زنند که سر خَم کنید، هان!
تا از صراط بگذرد آیات سجده‌دار

هرجا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست
پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌

این‌ها که گفته‌ایم یکی بود از هزار
اما هنوز شیعه، مصمم، امیدوار...

#سیدحمیدرضا_برقعی

هستی ما چو پلک وا می‌کرد
به  حضور تو التجا می‌کرد

ما ندیدیم خلقت خود را
لب تو شرح ماجرا می‌کرد

کیمیا بود نقرهٔ اشکت
که مس قلب را طلا می‌کرد

ای تبار زلال! مهریه‌ات،
آب‌ها را گران‌بها می‌کرد

بانوی زندگانی ساده
با تو دنیا چگونه تا می‌کرد

دست تو آب می‌کشید از چاه
دست تو گندم آسیا می‌کرد

و لبان تو سایه در سایه
باز همسایه را دعا می‌کرد

و چنین «إنّما یُریدُ الله»
جلوه تنها در این کسا می‌کرد

ما در این باغِ گل، وطن کردیم
عمر خود نذر پنج تن کردیم


عطر گل‌های آرزو داری
یک بغل یاس پیش رو داری

ای پیاله پیاله خم غدیر
ای که کوثر سبو سبو داری

گل داودی بهشت خدا
که مناجات در گلو داری

ما نداریم آبرو، بانو!
تو دعا کن که آبرو داری

تو دعا کن که از دعای تو نور 
می‌کشد شعله تا به وادی طور


ای پر از شوق تو صدای علی
از تو سرشار لحظه‌های علی

با حضور تو نقش بر آب است
نقشه‌ها بهر انزوای علی 

ای که مثلت نمی‌شود هرگز
هیچ‌کس هیچ‌کس برای علی

جان خود را گرفته‌ای بر دست
همهٔ عمر پا به پای علی

گفتی این جان مگر چه می‌ارزد
جان زهرا شود فدای علی

این ز پیوندها فراتر بود
امتزاج غدیر و کوثر بود

#جواد_محمدزمانی

دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا

هم شرفش بگذرد ز عرش الهی
هم نسبش می‌رسد به سید بطحا

زهره مخوانش که گشته زهره کنیزش
دخت مخوانش که گشته اُمّ أبیها

سنگ صبورش نبی راضی مرضی
محرم رازش علی عالی اعلا

تربت پاکش نهان ز دیدۀ مردم
چون شب قدری نهفته در سه شب احیا

گر نود و نه بُود اسامی باری
هست یکی زین میانه اعظم و عظمی

از پی دستاس توست چرخش گردون
زینت نعلین توست گنبد مینا

سورۀ کوثر به نام توست مزین
آیۀ تطهیر شد ز نام تو معنا

ره نبَرَد در بهشت روز قیامت
هر که تو بر نامه‌اش نکرده‌ای امضا

حبّ تو جنت شده‌ست و بغض تو دوزخ
ای به قیامت معاندان تو رسوا

سوی تو آید نبی به روز تحدی
سمت تو گردیده قبله لیلة‌الأسرا

کیست به غیر از تو با علی مترادف 
غیر علی کیست با تو همسر و همتا

روزه گرفت و سه بار نان خودش را
داد به درویش مستمند ز تقوا

خیر طلب می‌کند ز فرط محبت
در حق همسایگان ز قادر یکتا

قدر تو همسایگان کجا بشناسند
حیف طلا که کنی‌ش خرج مطلّا

در حد ما نیست مدح نام تو کردن
مدح تو گوید مگر خدای تعالی

ما نتوانیم حق وصف تو گفتن
با همه کرّوبیان عالم بالا
 
#محمدرضا_طهماسبی