شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است


توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی می‌روم سوی گناه دیگری

لحظه لحظه پشت هم شیطان فریبم می‌دهد
می‌گذارد بر سر هر راه چاه دیگری

گریه باید کرد تنها در عزای تو حسین
توبه غیر از این ندارد هیچ راه دیگری

مثل حر من نیز برگشتم که غیر از خیمه‌ات
نیست ما را در همه عالم پناه دیگری

از سیاهی نیست بالاتر ولی رنگ غمت
هست بالاتر ز هر رنگ سیاه دیگری...


ای زمان در طول تاریخ اینچنین داری سراغ؟
بی‌کفن، لب‌تشنه، بی‌سر پادشاه دیگری؟

آه از آن ساعت از آن گودال و از آن قتلگاه
آه از آن تل که خودش شد قتلگاه دیگری

می‌کشیدند آه، هم شمشیرها هم نیزه‌ها
از دل هر تیر برمی‌خاست آه دیگری

کاش در آن لحظه‌ها یا خواهرش آنجا نبود
یا نمی‌انداخت بر جسمش نگاه دیگری...


نقطۀ پایان دنیا نیست هرگز کربلا
نه! جهان می‌ایستد در ایستگاه دیگری

انتقام خون او را یک نفر خواهد گرفت
از پس این ابرها پیداست ماه دیگری...

#فاطمه_معصومه_شریف

به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بی‌تو تارها آهنگ هجران را

نبی را بر فراز کوه نور احساس می‌کردم
دمی که می‌شنیدم از لبت آیات قرآن را

همان‌هایی که ما را متهم بر کفر می‌کردند
پس از این آیه‌ها، با اشک فهمیدند جریان را

و هجده آینه بر نیزه می‌دیدیم، اما آه
هجوم سنگ‌ها برچید این آیینه‌بندان را

شکوه موج‌های سهمگینِ خطبه‌های من
برای صخره معنا کرد دریای خروشان را

بدن‌ها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند
فقط در «کوفه» دعوت می‌کنند این‌گونه مهمان را!...

#سیدمحمد_بابامیری
#عقیق_شکسته

در آن نگاه عطش‌دیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت

گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا
که لحظه لحظۀ آن روز در دلت جان داشت

چه سنگ‌ها سرت از دست نانجیبان خورد
چه زخم‌ها دلت از شام نامسلمان داشت

اسیر بودی و از خطبۀ تو می‌ترسید
به روشنای کلامت یزید اذعان داشت

و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد
به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت...
 
تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت
و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت

#حسین_عباس_پور

شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربدری‌های من شنیدن داشت

بسیط دشت، چنان لاله‌زار حسرت بود
که سبزه نیز سر سرخ بردمیدن داشت

هدف چه بود در این کارزار خون‌آلود
که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت

چه بود در سر گل‌های باغ سبز رسول
که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت

به اوج آبی آن آسمانِ خونین‌رنگ
کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت

ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت

ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر
که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت

صبور ثانیه‌های غم و بلای تو بود
دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت

پیام پرپرِ گل‌های باغ را می‌برد
نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت

#جواد_محقق
#مرثیه_سرخ_گلو


ای آفتاب! ماه شبستان کیستی؟
چادرنشینِ ظهر بیابان کیستی؟

دلواپس لبان ترک‌خوردهٔ که‌ای؟
چشم انتظار ساقیِ عطشان کیستی؟

امشب خراب یک دو نماز نشسته‌ای
فردا شب از خرابه‌نشینان کیستی؟

وقت وداعِ ساحل و دریا حکایتی‌ست
آرامش تلاطم طوفان کیستی؟

عالم تمام بی‌سر و سامان زینبند
جان حسین! بی‌سر و سامان کیستی؟

#مهدی_جهاندار
#مرثیه_با_شکوه

آتش چقدر رنگ پریده‌ست در تنور
امشب مگر سپیده دمیده‌ست در تنور؟

این ردّ پای قافلهٔ داغ لاله‌هاست؟
یا خون آفتاب چکیده‌ست در تنور؟!

این گل‌خروش کیست که یک‌ریز و بی‌امان
شیپور رستخیز دمیده‌ست در تنور؟

چون جسم پاره پارهٔ در خون تپیده‌اش
فریاد او بریده بریده‌ست در تنور

از دودمان فتنهٔ خاکستری، خسی
خورشید را به شعله کشیده‌ست در تنور

جز آسمان ابری این شام کوفه‌سوز
خورشیدِ سر بریده که دیده‌ست در تنور؟

دنبال طفل گمشده انگار بارها
با آن سرِ بریده دویده‌ست در تنور!


امشب چو گل شکفته‌ای از هم، مگر گلی
گل‌بوسه از لبان تو چیده‌ست در تنور؟

در بوسه‌های خواهر تو جان نهفته است
جانی که بر لب تو رسیده‌ست در تنور

آن شب که ماهتاب تو را می‌گریست زار
دیدم که رنگ شعله پریده‌ست در تنور

#محمدعلی_مجاهدی
#ایستاده_باید_مرد

خراب جرعه‌ای از تشنگی سبوی من است
که بی‌قرارِ شبیهت شدن گلوی من است

هزار  بار بمیرم تو را رها نکنم
زهیر مسلکم این مرگ آرزوی من است

بخواه خاک شوم خاک، عین تربت تو
بخواه اشک شوم اشک آبروی من  است

ببخش نوحه‌گرت قلب روسیاهم شد
ببخش گریه‌کنت چشم بی‌وضوی من است

شکست در دل منشورِ اشک، عکس ضریح
دوباره مرقد شش‌گوشه روبه‌روی من است

#حسین_عباس_پور

ما را دلی‌ست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها

بازآ و با نسیم نگاه بهاری‌ات
جانی دوباره بخش به ما ناامیدها

ما جمعه را به شوق تو، تعطیل کرده‌ایم
ای روز بازگشت تو آغاز عیدها

بازآ که خلق را نکشاند به سوی خویش
بازار پر فریب مراد و مریدها

برگرد تا زمین و زمان را رها کنند
چپ‌ها و راست‌ها، سیاه و سفیدها

بسیار دسته‌گل که برای تو چیده‌ایم
این خاک، غرقه است به خون شهیدها

خون حسین می‌چکد از نیزه‌ها هنوز
برگرد و انتقام بگیر از یزیدها

#افشین_علا
#شهادت‌نامه

در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بی‌کران دارد

سرفه‌هایش پر از جراحت بود، از لبش قطره قطره خون می‌ریخت
چفیهٔ خاک خورده‌اش حالا نقشی از باغ ارغوان دارد

بین سینه بلال مجروحش غربت و داغ را اذان می‌گفت
باز هم روی شاخهٔ لب‌هاش مرغ اندوه آشیان دارد

حجم بغضی که در گلو دارد کربلا کربلا مصیبت داشت
یاد شب‌های حمله می‌افتاد، روضه‌اش طعم شوکران دارد

السلام علیک یا باران السلام علیک یا عطشان
به فدای لبان خشکی که زخم از داغ خیزران دارد

یاس‌ها بین شعله‌ها پرپر، خیمه می‌سوخت یا همان سنگر
ماند یک مشت خاک و خاکستر باغ گل صحنهٔ خزان دارد

قمقمه، مشک بچه‌های جنگ، تیر باران شد از نفس افتاد
چشم عباس‌های لب‌تشنه موج دریای خون‌فشان دارد

آتش تیر و بمب و خمپاره هر طرف سنگ و نیزه و شمشیر
قتلگاه علی‌اکبرها ماجرا با سر و سنان دارد

تانک‌ها، اسب‌های فولادی، خاک کردند خاطراتم را
آه تنها پلاک و انگشتر یادی از نسل بی‌نشان دارد...

#سیدمسیح_شاهچراغی
#شهادت‌نامه

افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش

با آن همه سوار و کمان‌دار و نیزه‌دار
دیگر نبود فاصله‌ای تا برادرش...

بسیار سربلند و سرافراز مانده بود
در غربتی به وسعت دنیا برادرش

خطی عمود در افق دید کهکشان
شطی که بود شعله‌ور اما برادرش...

یک عمر بود مشق شب لاله‌های باغ
یک مشک آب، علقمه، مولا، برادرش


حالا منم که پاک، دل از دست داده‌ام
در شعری از برادر او تا برادرم

حالا منم که همنفسم روی خاک‌هاست
حالا منم که در دل صحرا برادرم...

با خون وضو گرفته و لب تشنه و غریب
افتاده است از نفس آنجا برادرم

با مادری که جای پدر را گرفته بود
رفتم کنار پنجره، حالا برادرم ـ

بی‌دست و پا و خسته و آرام روی تخت
گردیده بود غرق تماشا برادرم

ده ماه بعد، گوشۀ گلزار بود و من...
سنگی سفید بود و چه زیبا برادرم

در خواب ناز بوی خدا را گرفته بود
آنجا کنار تربت صدها برادرم...

#احمد_علوی
#شهادت‌نامه