تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
امروز در باغِ شهادت باز است
ای کاش فداییان زینب باشیم
#یوسف_رحیمی
- ۰ نظر
- ۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۳
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
امروز در باغِ شهادت باز است
ای کاش فداییان زینب باشیم
#یوسف_رحیمی
در روایات ناب معصومین
در احادیث نغز اهل ولا
شرح نورانی مفاخره ایست
آیه آیه تمام نور هدی
روزی از روزها که در صحرا
فاطمه با علی سخن می گفت
از کرامات خالق یکتا
از عنایات ذوالمنن می گفت
ناگهان حین خوردن خرما
چید مولا رطب ز باغ جنان
نور حق جاری از لبانش شد
با گل خنده گفت: فاطمه جان
هیچ دانی پیامبر من را
دوست دارد چو جان شیرینش
بی گمان او نمی دهد ترجیح
هیچکس را به یار دیرینش
گفت زهرا: نمی شود هرگز
که تو باشی عزیز تر از من
میوۀ قلب او منم زهرا
کی به جز فاطمهست پارۀ تن
هر دو رفتند با لبی خندان
نزد خورشید عشق، پیغمبر
گفت زهرا: پدر بگو امروز
من گرامی ترم و یا حیدر؟
گفت پیغمبر امین با او:
تو و حیدر که روح و جان من اید
همۀ هستی ام شما هستید
به خدا نور دیدگان من اید
دوست دارم تو را حبیبۀ حق
بیشتر از همه در این دنیا
نزدم اما علی عزیز تر است
از تمام جهان و ما فیها
گفت مولا به فاطمه: بنگر
که گذشته شکوه من از حد
مادرم هست مظهر تقوا
مادرم فاطمه ست، بنت اسد
گفت زهرا به همسرش حیدر:
مادر من خدیجۀ کبراست
آنکه در جانفشانی و ایثار
بی بدل، بی نظیر، بی همتاست
گفت مولا علی: انا بن صفا
حیدرم! افتخار پرچم دین
خانۀ کعبه زادگاه من است
خادمم کیست؟ جبرئیل امین
گفت زهرا: منم ملیکۀ عرش
سورۀ رحمت خدای کریم
دختر خَاتَمُ النَّبِیینَم
آنکه دارد همیشه خلق عظیم
گفت مولا: که بوده پرچم دین
دم به دم روی شانه های علی
«وَ أنَا الضَّارِبُ عَلَى التَّنزِیل»
چه کسی می رسد به پای علی؟
علی ام نخل طور سینینم
منم آئینۀ کتاب حکیم
آیه آیه تجلی قرآن
با خبر از چه؟ رویداد عظیم
شاه مردان روزگارم که
در رکوعم دهم زکات، نگین
و «أنَا سَیدُ بَنِی هَاشِمٍ»
تار موی من است حبل متین
شیرمرد جدال باطل و حق
قهرمان شجاع مکه منم
تیغ من تیغ عدل و انصاف است
سرور اوصیا، ابالحسنم
گفت زهرا: که در شب معراج
پدرم رفت سوی عرش خدا
نسبت قرب او و حضرت حق
«قاب قوسین» بود «او ادنی»
منم آن بانویی که بسته شده
عقد من در حضور رب جلیل
خادمانم ملائک جنت
همکلامم فرشتۀ راحیل
سدره المنتهی ست گرم طواف
گرد من، نور بی حدی دارم
گل یاس بهشت احمدی ام
عطر و بوی محمدی دارم
قلم عفو می کشد خود حق
بر گناه همه ، به خاطر من
سورۀ قدر و هل اتی هستم
آیه هایم بود حسین و حسن
منم آن کوثری که در طلبم
سهم عالم شده ست تشنه لبی
دختر آفتاب مکه منم
ماهتاب پیمبر عربی
گفت مولا: منم همان حیدر
که به اصحاب کهف گفته سخن
بهترین بندۀ خدا علی ام
از نبی ام من و نبی ست ز من
روز محشر ولایتم میزان
مرتضایم قسیم جنت و نار
بر مدار دو چشم من گردد
آسمان و زمین و لیل و نهار
خوانده حق در کتاب قرآنش
جان من را چو جان پیغمبر
اولین یاور رسولم من
پدر خاندان پیغمبر
من که دریای علم و معرفتم
شیعیان جرعه نوش جام من اند
منم آن گنج بی نیازی که
همه در حیرت از مقام من اند
نامم از نام حق گرفته شده
ربّ من «عالی» است و من «علی» ام
سرّ آیات حاء و میم کتاب
آیه آیه حقیقت جلی ام
گفت زهرا: منم که روز ازل
سورۀ رحمت آفریده شدم
بانوی بهترین زنان جهان
من همانم که برگزیده شدم
هل أتی، کوثر و مباهله ام
طاء و سین کتاب ربّ ودود
آیه در آیه حسن و روشنی ام
آفتاب بهشت صبح وجود
ربّ من «فاطر السماوات» است
نامم از نام اوست «فاطمه» ام
من پناه تمام اهل جهان
در صف حشر و روز واهمه ام
مستحق دعای من شده است
هر دلی که اسیر مهر من است
رأفت و جود، لطف و فضل و کرم
کوکب و اخترِ سپهر من است
مرتضی گفت: بر روی آدم
باب توبه به لطف من وا شد
فاطمه گفت: از تفضل من
زیر برگ نجاتش امضا شد
گفت مولا: منم سفینۀ نوح
کشتی ام کشتی نجات بشر
گفت زهرا: منم صراط نجات
رهروان من اند اهل نظر
گفت مولا: که سورۀ طورم
گفت زهرا: کتاب مسطورم
مرتضی گفت: مصحف نورم
فاطمه گفت: بیت معمورم
گفت حیدر: که سقف مرفوعم
آسمان روی شانه های من است
گفت کوثر: که بحر مسجورم
بخشش ایزد از دعای من است
ولی الله گفت: دانش من
همه علم پیمبران خداست
فاطمه گفت: دختر نبی ام
آنکه مهرش شفیع روز جزاست
اسد الله گفت: بعد نبی
بهترین بندۀ خدا هستم
فاطمه گفت: مادر حسنین
سورۀ عصمت و وفا هستم
ناگهان رو به سوی فاطمه کرد
سید الأنبیا، رسول امین
گفت باشد سکوت شایسته
دختر من بسنده کن به همین
که علی در جهان ولی الله
روز حشر است صاحب برهان
شافع بی بدیل روز جزا
قهر او آتش است و مهرش امان
فاطمه گفت رو به سوی پدر:
که منم یاس باغ مصطفوی
من و حیدر حریف هم هستیم
کاش حامی مرتضی نشوی
گفت حیدر: منم چو جان نبی
گفت کوثر: منم چو روح رسول
گفت مولا: منم صحیفۀ حق
گفت زهرا: منم حبیبه، بتول
مرتضی گفت: رستگاری خلق
بسته بر رشتۀ ولای من است
فاطمه گفت: روشنی بهشت
جلوۀ نور ربنای من است
گفت پیغمبر خدا: زهرا
بوسه زن بر سر علی و ببین
که هزاران ملک به یاری او
آمدند از بهشت و عرش برین
فاطمه کرد رو به سوی علی
گفت: عشقت همه وجود من است
همۀ هستی ام فدای تو باد
که ولای تو تار و پود من است
ولی الله رو به فاطمه گفت:
عشق تو نیز در سرشت من است
تو امید من آرزوی منی
با تو این زندگی بهشت من است
با حدیث مفاخره دل ما
شد پر از نور ایزد ازلی
متبرک به نام فاطمه شد
لحظه لحظه به یمن نام علی
یا رب از آستانۀ کرمِ
خاندان رسالت نبوی
دست ما را مکن دمی کوتاه
تا که باشیم «فاطمی ـ علوی»
#یوسف_رحیمی
امروز اگرچه دین حق مظلوم است
فردای شکوه و عزتش معلوم است
در سوریه، #کشمیر ، یمن، در هرجا...
مظلومکشی تا به ابد محکوم است
#یوسف_رحیمی
امام علی(علیهالسلام):
وَ أَنَا أَسْأَلُ اللهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ... أَنْ یَخْتِمَ لِی وَ لَکَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ
امام در پایان عهدنامه خود به مالک اشتر نوشت: از خدا به گشایش رحمت و بزرگى قدرتش که به واسطه آن هرچه بخواهـد عطا مىکنـد، مىخواهـم کـه پایان زندگى من و تو را نیکبختى و شهـادت قرار دهد.
نهج البلاغه، ص۴۴۵، نامه۵۳
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
عمریست که دلتنگ شهادت هستم
این از همه جا بریده را دریابید
#یوسف_رحیمی
امام علی(علیهالسلام):
کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً
با ستمکار در پیکار و ستمدیده را یار باشید.
نهج البلاغه، ص۴۲۱، نامه۴۷ (وصیتنامه حضرت)
در راه امام حق علمداری کن
ای پیرو مرتضی علی! کاری کن
برخیز به عزمِ رزم با ظلم و ستم
یعنی که ستمکشیده را یاری کن
#یوسف_رحیمی
در بین ملائک از تو نام آوردهست
نام از تو شکوه ناتمام آوردهست
هر بار که آمدهست از سوی خدا
جبریل، به محضرت سلام آوردهست
#یوسف_رحیمی
شوری به دل پر تب و تابم دادی
خیر و برکات بیحسابم دادی
هر چند اطاعتت نکردم هرگز
هربار که خواندمت جوابم دادی
نومید نمیشویم یک آن از تو
دیدیم مگر به غیرِ احسان از تو؟
جرم و گنه و خطا و عصیان از ما
جود و کرم و عطا و غفران از تو
از بس که رئوف و مهربانی یا رب
تو ملجأ هر پیر و جوانی یا رب
هرگز نشنیدهام گنهکاری را
از خانهی رحمتت برانی یا رب
#یوسف_رحیمی
ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است
در میخانهی کرم شد باز
الدخیل این حریمِ رزاق است
ریزهخوارش فقط نه اهل زمین
جرعهنوشش تمام آفاق است
بیحساب است فضل این ساقی
شب جود و سخا و انفاق است
بین دلهای بیدلان امشب
با سر زلفِ یار میثاق است
«قبره فی قلوب من والاه»
حرمش قبلهگاه عشّاق است
ماه شعبان رسید! ماه سه ماه
کربلا میرویم! بسم الله
السلام ای پناه مُلک و مکان
در یَدِ قدرتت عنان جهان
رفته قنداقهات به عرش خدا
تشنهی پایبوسیات همگان
در طوافت قیامتی شده است
میرسد هر فرشته با هیجان
پَر قنداقهی تو میبخشد
پر و بالی به فطرس نگران
از سر انگشت پاک مصطفوی
جرعه جرعه بنوش شیرهی جان
خواند جدّت «حسینُ منّی» را
«وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان
با تو جود و شجاعت نبویست
ای شکوه حماسههای عیان
در نمازت شبیه فاطمهای
بین میدان علیست جلوهکنان
چشمهای تو مرز خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان
رحمت محض! یا ابا الأیتام!
پدری کن برای عالمیان
ای که آقائی تو بیحد است
باز ما را به کربلا برسان
شب جمعه شمیم سیب حرم
منتشر میشود کران به کران
روضههایت بهشت اهل ولاست
چشم ما چشمههای کوثر آن
«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ»
اشکها از غمت همیشه روان
السلام ای شهید روز دهم
السلام ای امام تشنهلبان
تا ابد در فراز، پرچم توست
خون سرخت همیشه در جَرَیان
کربلای تو از ازل بودهست
مبدأ حرکت زمین و زمان
شب سوم رسیدهای، ای ماه
السلام علیکَ ثارالله
السلام ای نگین عرش برین
سروِ بالا بلند اُم بنین
جذبههای نگاه هاشمیات
ماه را میکشد به سوی زمین
عبد صالح! مُواسِیاً لله!
پدر فضل! روح حق و یقین!
به حضورت گشوده دست، فلک
به قدوم تو سوده عرش، جبین
وقت هوهوی ذوالفقار علیست
به رویِ مرکب حماسه نشین
میشود با اشارهی تو دو نیم
هر کسی آید از یسار و یمین
زینبت «إن یکاد» میخواند
آسمان محو هیبت تو! ببین
کاشف الکرب اهل بیت نبی!
بازوان توأند حصن حصین
ماه من! بازوی رشید تو را
که برافراشته است بیرق دین ـ
زده بوسه علی به گریه چنان
چیده از آن حسین بوسه چنین
سائلان تو بیشمارند و ...
گوشه چشمی به ما! بس است همین
شب جود و کرامت و بذل است
شب چارم شب اباالفضل است
السلام ای حقیقت جاری
روح تقوا و زهد و بیداری
سید السّاجدینِ شهر رسول
عبد مسکینِ حضرت باری
روزهایت مجاهدت، ایثار
نیمه شبهات بخشش و یاری
در مناجاتت ای صحیفهی نور
آیه آیه زبور میباری
همه مجذوب ربنای توأند
محوِ این سِیْر و این سبکباری
گوش کن این صدای داوود است
که به شوق تو میشود قاری
پا برهنه به حجّ که میآیی
کعبه را هم به وجد میآری
خطبههای تو تیغِ برّانند
ثانی حیدری و کرّاری
در مصاف تو سهم دشمن تو
چیست غیر از مذلّت و خواری
وارث عزت و سخای حسین
ای که بعد از عمو، علمداری
به محبان خود نظر فرما
بیشتر موقع گرفتاری
رو سیاهی من گذشت از حدّ
تو برایم مگر کنی کاری
در نماز شبت دعایم کن
تو عزیزی تو آبروداری
دلم از بند هر غم آزاد است
شافع من امام سجاد است
#یوسف_رحیمی
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
میبارد انوار کرم از هر کرانه
شبهای دلگیر زمین پایان گرفته
از سوی جنت سورهی یاسین رسیده
خاک مدینه عطر الرّحمان گرفته
داده خدا ماهی به خورشید رئوفش
آری دعای حضرت جانان گرفته
نسل امامت میشود پاینده با او
از برکتش دلهای شیعه جان گرفته
او می رسد جود و سخا معنا بگیرد
در قلب عالم نور و رحمت پا بگیرد
عالم همه قطره اگر دریا تو هستی
کل خلائق عبد اگر مولا تو هستی
فیض وجود توست رزق اهل دنیا
باران جود عالم بالا تو هستی
ماندهست ابتر کیدِ بدخواهان شیعه
روشنترین تفسیر أعطینا تو هستی
مانند کوثر چشمهی جاری نوری
با این حساب آئینهی زهرا تو هستی
ای که دل از بابا ربوده خندههایت
آرامش هر لحظهی بابا تو هستی
ابن الرضایی، تو کریم بن کریمی
ما چون گدایی یا اسیری یا یتیمی
چشمان تو خورشید هر اهل یقینیست
چشمان تو جنت! نه جنتآفرینیست
با عشق تو قلبی نمیسوزد در آتش
در هر نگاه روشنت خلدبرینیست
گویا گره خورده دلم با عرش اعلی
هر رشته از مهر شما حبلالمتینیست
من روزی هر سالهام را از تو دارم
چشمان من بر دستهای نازنینیست
جود تو دارد جلوههای هل اَتایی
مولا! شفیع ما به درگاه خدایی
هر شب دل من سائل باب المراد است
آنجا که حاجتمند درگاهش زیاد است
آنجا که امید و پناه آخر ماست
آنجا که اوج هر توسل «یا جواد» است
جز آستان تو پناهی که نداریم
این استغاثه با تمام اعتقاد است
بی لطف تو از دست خواهد رفت عبدت
یک گوشهچشمی، سائل تو خانهزاد است
در مشهد خورشید ایران هم که هستیم
دلهای ما پروانهی باب الجواد است
هر شب دل من در هوای کاظمین است
در حسرت یک بوسه بر قبر حسین است
#یوسف_رحیمی
وقت است که از چهرهی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بندهنوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمریست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظهی برگشتن مایی
میخواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شدهای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوختهی کربوبلایی
ای پرسشِ بیپاسخِ هر جمعهی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
#یوسف_رحیمی