شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#غلامرضا_سازگار» ثبت شده است

ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا...

کفر ز اسلام تو اندر ستوه
کفۀ ایمان تو سنگین چو کوه

وصل نبی را همه‌جا طالبی
حامی اسلام، ابوطالبی

قدر تو برتر ز تمام قریش
نجل تو، آقا و امام قریش

حامی جان بر کف پیغمبری
جان به فدایت که اباالحیدری

قلب محبان علی مشهدت
پشت نبی گرم شد از اَشهدت

حضرت صادق، شه دنیا و دین
حجت حق، کعبۀ اهل‌یقین

گفت ز هر مؤمن یکتاپرست
کفۀ ایمان تو سنگین‌تر است...

یار و طرفدار محمّد تویی
شاخص انصار محمّد تویی

رفتن تو غربت اسلام شد
روز محمّد ز غمت شام شد

داشت پیمبر ز غمت حال حزن
سال وفات تو شدی سال حزن

روح خدایی به تن پاک تو
لالهٔ ایمان دمد از خاک تو

صدق و خلوص تو قبول خداست
زائر قبر تو رسول خداست

قلب نبی سوخت به یاد غمت
اشک علی ریخته در ماتمت...

#غلامرضا_سازگار

گر چه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود

دوستان اشک فشانند به یاد تو همه
خنده‌زن خصم گر از دیدهٔ گریان تو بود

آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت
که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود

دامن خاک کجا روی نکوی تو کجا؟
ای که هر عرش‌نشین دست به دامان تو بود

تا گریبان افق با نفس صبح شکافت
مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود

داد فرمان، ز چه بر قتل تو هارون در حبس؟
ای که آزادی، سر در خط فرمان تو بود

از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟
ای که سوز همه از سینهٔ سوزان تو بود

شب تاریک که هر خانه چراغی دارد
شعلهٔ آتش دل، شمع شبستان تو بود

تو که بر پیکر بی‌جان جهان جان بودی
از چه بر تختهٔ در، پیکر بی‌جان تو بود...

#غلامرضا_سازگار

سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...

ادب به قامت زهرایی‌ات قیام کند
وفا به غیرت عباس تو سلام کند...

اگر چه با همه گفتی کنیز زهرایی
به چشم آل محمّد عزیز زهرایی

تو بعد فاطمه در بیت وحی فاطمه‌ای
تو آسمان ادب را همیشه قائمه‌ای

به نفس پاک محمّد تو همدمی مادر
مسیح عشق و ادب را تو مریمی مادر

بهشت شیفتۀ چار لالۀ یاست
کلید باب حوائج به دست عبّاست

مزار توست کنار مزار چار امام
که چار ماهِ تمامت به خون نشست تمام...

مگر به گوش، پیام خدا ز غیب شنفت
که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت

هزار قافله دل پای‌بست فرزندت
نشان بوسهٔ مولا به دست فرزندت...

اگر تو نام نبردی ز شاخۀ یاست
گریست دیدۀ زهرا برای عبّاست

الا تمام وجودت پر از نوای حسین
به گریه نایبة‌الزینبی برای حسین

روایتِ عطشِ کربلاست در اشکت
سلامِ گریه‌کنان حسین، بر اشکت

سرودِ زخم گلوی حسین، ورد لبت
خلوص زینب و عبّاس در نماز شبت...

تو مادر شهدا، همسر علی هستی
هزار حیف، غریبانه چشم خود بستی

خزان رسید چو بر برگ لالۀ یاست
نبود، جعفر و عثمان و عون و عبّاست

سپهر و مهر و مه و کوکبت کجا بودند
علی، حسین، حسن، زینبت کجا بودند

هماره ریخت به رخ از دو دیده، یاقوتت
اگر به دوش غریبانه رفت تابوتت

دگر به پیکرت آثار تازیانه نبود
دگر مراسم تشییع تو شبانه نبود...

#غلامرضا_سازگار

ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گره‌گشای تو

هم‌چو جنین گرفته‌ای زانوی غصه در بغل
خیز و ببین چه می‌کشد همسر باوفای تو

«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو»

لحظه به لحظه می‌برم، بار غمت به دوش دل
کوچه به کوچه می‌کُنم، جان سپر بلای تو

گر چه قدم دوتا شده، تیغ نبرد ما شده
گریۀ های‌های من نالۀ بی‌صدای تو

تا نشود به موج غم یک سر موی، از تو کم
گام به گام و دم به دم، محسن و من، فدای تو

دستم اگر شکسته شد، در ره یاری‌ات چه غم
باش که دارم آرزو، سرشکنم به پای تو...

#غلامرضا_سازگار

بیمارت ای علی‌جان، جز نیمه‌جان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد

غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت
این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد

بگذارد تا بمیرد، زین باغ پر بگیرد
مرغی که حقّ ماندن در آشیان ندارد

خواهم که اشک غربت از چهره‌ات بگیرم
شرمنده‌ام که دیگر دستم توان ندارد

بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
من لب نمی‌گشایم، محسن زبان ندارد

هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد

شهری که در امانند حتی یهود در آن
در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!

ای ناله‌ها برآیید! ای لاله‌ها بریزید!
گلزار وحی دیگر، سروِ روان ندارد

روز جزا مسلّم گیریم دست «میثم»
زیرا پناه غیر از ما خاندان ندارد

#غلامرضا_سازگار

بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کرده‌ام روشن، چراغ آه را

از بس‌که دود آه من، گردید سدّ راه من
در کوچه‌های شهر خود گم کردم امشب راه را

گفتم به شب، زاری کنم خونِ جگر جاری کنم،
صبح آمد و دادم ز کف این رشتۀ کوتاه را

باید که اسرار درون از سینه‌ام ناید برون
ورنه به آتش می‌کشم با ناله، مهر و ماه را...

رزم آوری آزاده‌ام اما ز پا افتاده‌ام
زیرا که از کف داده‌ام دخت رسول‌الله را

هر گه که با سوز درون، از خانه می‌آیم برون
چشمم شود دریای خون، بینم چو آن درگاه را

«میثم» اگر روشن دلی، هشدار کز راه علی
دشمن به آگاهی برد یاران ناآگاه را

#غلامرضا_سازگار

گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد

دیوار به در گفت مبادا که شوی باز
این سینه، دگر طاقت آزار ندارد

خون گریه کن ای دیده، که یار همه عالم
جز محسن شش ماهۀ خود یار ندارد

تنها شفق سوخته‌دل بود که می‌گفت:
«گل تاب فشار در و دیوار ندارد»

خون جگرش دم به دم از دیده بریزد
آن کو زِ غمت دیدۀ خون‌بار ندارد

مردم همگی بندۀ دنیا شده آری
دین ‌است متاعی که خریدار ندارد

#غلامرضا_سازگار

دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد...

تا سحر، شب را به سر بردن به حال احتضار
هیچ‌کس حتی اجل حال مرا جویا نشد

روزِ روشن خانه‌ام را از جفا آتش زدند
این چنین بی‌حرمتی با خانۀ اعدا نشد

بهر «ذی‌القربی» موّدت خواست قرآنت، ولی
جز به قتل من ادا، حقّ ِ «ذویِ‌القربی» نشد

کشته گشتم بارها از خانه تا مسجد، ولی
شادمانم که سرِ مویی کم از مولا نشد

بر فراز منبرت گردید حقّم پایمال
هرچه نالیدم، لبی هم در جوابم وا نشد

بر رخ پوشیده‌ام آثار سیلی نقش بست
من که رویم باز پیش چشم نابینا نشد

ای قلم بنویس، ای تاریخ در خود ثبت کن!
یک نفر در موج دشمن، حامی زهرا نشد

هم‌چو «میثم» دوستان در اشک حسرت گم شدند
قبر ناپیدای زهرا عاقبت پیدا نشد

#غلامرضا_سازگار

زهی آن عبد خدایی که خدایی‌ست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش

حسن بن علی این نجل جواد بن رضا را
که درود از علی و فاطمه و احمد و آلش

هر که بگرفته به رخ آبرو از خاک در او
اشک شوق آمده در چشمۀ چشم آب زلالش

هر که شد دور از او، گلشن فردوس، حرامش
هر که شد زائر او، وصل خداوند، حلالش

هر که بی‌مهرِ وی آرد به جزا طاعتِ سلمان
کلِّ طاعت به سر دوش شود کوهِ وبالش

او بوَد عسکری و عسکر او خیل ملائک
گو بیایند همه دیو صفت‌ها به قتالش

گرچه در تحت نظر بود، ولی فاتح دل شد
که روی سینه بُوَد مهدی موعود، مدالش...

رَف‌رَفِ عقل کجا و پر پرواز عروجش؟
بیم دارم که به یک لحظه بسوزد پر و بالش

ز بهشت حرم سامره‌اش هر که گریزد
به خدا دیدن گلزار بهشت است محالش

عوض خشم از او لالۀ لبخند ستاند
هر که با قهر کند روی به میدان جدالش

صلوات علی و فاطمه و خیل امامان
به کمال و به جلال و به جمال و به خصالش

گو بگردند ملائک همه‌جا ملک خدا را
نه توان دید نظیرش، نه توان یافت مثالش

از خدا تا ابدالدهر جدا مانده و مانَد
هر که از راه محبت نبرد ره به وصالش

اوست آن باغ بهاری که خزان دور ز دوْرش
اوست آن مهر فروزان که به حق نیست زوالش

ناز بر جنّت و فردوس کند در صف محشر
گر بوَد در کفن شیعه گیاهی ز نهالش

جان نهم در کف ساقی اگر از لطف و عنایت
دهدم جام و در آن جام بوَد عکس خیالش

قعر دریا و پر کاه خدایا چه بگویم؟
نظم من چون ببرد راه به دریای کمالش؟

مدح او گر زِ خلایق نبوَد می‌سزد آری
پسرش مهدی موعود زند دم ز مقالش...

#غلامرضا_سازگار

سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است

بُوَد پرونده‌ام چون برگ گل پاک
در این پرونده امضای حسین است

بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است

به وقت مرگ چشمم را نبندید
که چشم من به سیمای حسین است

تمام هستی‌ام باشد دل من
که لبریز از تولاّی حسین است

چراغ از بهر قبر من نیارید
چراغم روی زیبای حسین است

خوش آن صورت که در فردای محشر
بر آن نقش کف پای حسین است

دلی جای خدا باشد که آن دل
پر از نور تجلاّی حسین است

نترسانیدم از روز قیامت
قیامت قدّ و بالای حسین است

#غلامرضا_سازگار