شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۵ مطلب با موضوع «با کاروان حسینی :: کربلا» ثبت شده است

دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم... که عادت کردیم

دست‌هامان همه خالی... نه ! پر از شعر و شرر
عشق فرمود: بیایید، اطاعت کردیم

خاک‌آلوده رسیدیم به آن تربتِ پاک
اشک‌آلوده ولی غسل زیارت کردیم

گفته بودند که آرام قدم برداریم
ما دویدیم... ببخشید... جسارت کردیم

ایستادیم دمی پای در «باب الرّاس»
شمر را  بعدِ سلامی به تو  لعنت کردیم

سهم‌مان در حرمت یکسره سرگردانی
بس‌که با قبلهٔ شش‌گوشه، عبادت کردیم

تشنه بودیم دو بیتی بنویسیم برات
از غزل‌باری چشمانِ تو حیرت کردیم

هی نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و نشد
واژه‌ها را به شب شعر تو دعوت کردیم

همه با قافیهٔ عشق، مصیبت دارند
از تو گفتیم، اگر ذکر مصیبت کردیم

وقت رفتن که حرم ماند و کبوترهایش
بی‌پروبال نشستیم و حسادت کردیم

و سری از سر افسوس به دیوار زدیم
و نگاهی غضب‌آلود به ساعت کردیم

تا قیامت بنویسیم برای تو کم است
ما که در سایهٔ آن قامت اقامت کردیم

کاش می‌شد که بمانیم؛ ضریحت در دست...
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم

#مجتبی_احمدی
#فلیرحل_معنا

ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است

راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است

دل‌های شست‌وشو شده و پاک، بی‌شمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است

سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفرهٔ افطار حاضر است

وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده می‌شود آن دل که عابر است

با آب و تاب سینه زنان گرم قل قل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است

فنجان لب طلا پر و خالی که می‌شود
هر بار گفته‌ام نکند چای آخر است...

#میثم_داودی

چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
هفتاد و دو مسجدالحرام است اینجا
مُحرم به کدام قبله هستی، ای عشق

#محمدجواد_غفورزاده


هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
می‌توانم از همین جا عطر صحنت را ببویم

قطره‌ام اما سرِ دریا شدن دارم دوباره
می روم خود را در اقیانوس نور تو بشویم

حُرّم و دارم به سمت شاه برمی‌گردم ای کاش
گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم

لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته
مرحمت کردی نیاوردی بدی‌ها را به رویم

پابرهنه می‌دوم سوی تو مست از جام عشقم
قطره قطره چای شیرین عراقی‌ها سبویم

آن قدَر مستم که گاهی از خودم  می‌پرسم اصلا
من به سوی تو می‌آیم یا تو می‌آیی به سویم؟

بی‌تو سر شد در میان حیرت و غفلت، جوانی
با تو اما آب رفته باز می‌گردد به جویم

#محمدجواد_الهی_پور

مگیر از زائرانت لحظه‌ای فیض زیارت را
مبند این‌گونه بر یاران خود راه سعادت را

گدایانت به شوق وصل می‌آیند و می‌گویند
مگیر ای شاه از ما پاپتی‌ها این محبت را

نجف تا کربلا عشق است، موکب موکبش رحمت
خدا بخشیده انگاری به خُدامت سخاوت را

چنان گِرد تو می‌آیند خَلقُ الله از هر سو
تداعی می‌کند هر اربعین روز قیامت را

تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه‌ها رفتی
و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را

اگر داغی به پا دارند تاول نیست می‌دانم
زمین بوسیده در هر گام، پای زائرانت را

#سیدمحمدحسین_حسینی


این روزها پر از تبِ مولا کجایی‌ام
اما هنوز کوفه‌ای از بی‌وفایی‌ام

هم زخم می‌زنم به تو هم دوست دارمت
در گیرودار تیرگی و روشنایی‌ام

گم کرده‌ام مسیر تو را در غبار شهر
اما اسیر توست دل روستایی‌ام

گفتند کربلای زمینی... نیامدم
حالا که راه بسته شده من هوایی‌ام

این بار چندم است که تا مرز آمدم
آه از شکسته‌بالی و بی‌دست و پایی‌ام...

پلکم که گرم می‌شود از خواب می‌پرم
با سُرفه‌های همسفر شیمیایی‌ام

آورده ام بضاعت مزجاة قوم را
انگشتر «عزیز»م و تسبیح «دایی»‌ام

آورده‌ام پناه به شش‌گوشهٔ غمت
برگشته‌ام به اصلیَتِ نینوایی‌ام

دستت همیشه روی سر ما پیاده‌هاست
این اربعین به لطف خدا کربلایی‌ام...

#حسن_بیاتانی
#فلیرحل_معنا

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده‌ست به تفسیر قیامت زینب
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خونِ خدا می‌شکفد، می‌بالد
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می‌افتد و برمی‌خیزد
رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

دست عباس به خون خواهی آب آمده‌ است
آتش معرکه پیداست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می‌فهمید
آب، مهریهٔ زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده‌ست چرا برگردیم
آخر راه همین‌جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم

#ابوالقاسم_حسینجانی
#شهادت‌نامه

وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی

تو در تمام راه، دور عشق چرخیدی
حاشا اگر یک لحظه حَجّت را رها کردی

هفتاد دفعه دور معشوق خودت گشتی
آخر به روی نیزه حَجَّت را ادا کردی

شیطان به رویت سنگ زد، از کوفه پرسیدم:
کافر چرا اعمال حج را جابه‌جا کردی...

تا پای جان ماندن همان عهد قشنگی بود
عهدی که کوفی بست اما تو وفا کردی

خون خدا بودن قیامت می‌کند در تو
حق داشتی تا محشرت را خود به پا کردی

تو خوب می‌دانستی آن‌جا یار و یاور نیست
حس می‌کنم از کربلا ما را صدا کردی

این که تو ابن بوترابی اتفاقی نیست
تو خاک را با خون پاکت کیمیا کردی


حالا دلم با هر تپش صحن و سرای توست
یک کعبهٔ شش‌گوشه در قلبم بنا کردی

#مهدی_مردانی

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشک‌های بی‌صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است
در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین...

ماند هَل مِن ناصِرَت بی‌پاسخ اما بارها
آمد از کرب‌وبلا لبیک تا گفتم حسین

نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی
نام زینب را شنیدم هرکجا گفتم حسین

کُلُّ أرضٍ کربلا... من تازه می‌فهمم چرا
در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین

عاشقی گفت آن‌چه می‌خواهد دل تنگت بگو
با دلی غم‌بار گفتم کربلا... گفتم حسین...

#علی_ذوالقدر
#فلیرحل_معنا

از خدا آمده‌ام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کرب‌وبلا برگردم

می‌روم پشت سرم آب نریز ای مادر
وطن مادری آن‌جاست چرا برگردم؟

من به پابوسی آن سرور بی‌سر بروم
وای اگر از حرمش بی‌سروپا برگردم

کفن و چادر و انگشتر سوغاتم نیست
بگذارید که با شرم و حیا برگردم

سر پرواز به سوی غم دیگردارم
می‌روم شام مگربا اُسرا برگردم

دل بیمار فقط از تو شفا می‌خواهد
شب جمعه‌ست دلم کرب‌و‌بلا می‌خواهد

#مجید_تال