شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#علیرضا_قزوه» ثبت شده است

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم، فقط روی تو را دیدم...

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسّل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره «لیلة القدر» آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

شب موییدنِ شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم، از بس که باران بلا دیدم

صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه، وا دیدم

نگاهم کردی و باران یک‌ریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَر زنان در حلقهٔ پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ «ربّنا» دیدم

تو را در آبشارِ وحیِ جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم

تو را دیدم که می‌چرخید گِردت خانهٔ کعبه
خدا را، در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایهٔ تو، کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام، ‌ای کعبه!
تو را هم‌شانه و هم‌شأن کوی کبریا دیدم

دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریهٔ زهرا!
تو را محکم‌ترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوتِ مهربان تو
تو را در موج موج «ربّنا» در «آتِنا» دیدم

تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب هم‌صدا دیدم

همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را بر دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاهِ غربت هم‌نوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را «غار حرا» دیدم

به «یحیی» و «سیاوش» جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با «امام مجتبی» دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شکستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «اَدرِک یا اَخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا، شبی شُستم
که خونت را، حنای دست مشتی بی‌حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومهٔ شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

#علیرضا_قزوه
#این_حسین_کیست

ابتدای کربلا مدینه نیست
ابتدای کربلا غدیر بود
ابرهای خون‌فشان نینوا
اشک‌های حضرت امیر بود

بعد از آن فتوّت همیشه سبز
برکت از حجاز و از عراق رفت
هر چه دانه کاشتند سنگ شد
پشت هر بهار، صد کویر بود

بعد، مکه و مدینه دام شد
کوفه صرف عیش و نوشِ شام شد
آفتابِ سربلندِ سایه‌سوز
در حصارِ نیزه‌ها اسیر بود

الامان ز شام، الامان ز شام
الامان ز درد و غربت امام
شامِ بی‌مروّتِ غریب‌کُش
کاش کوفهٔ بهانه‌گیر بود

هان هبا شُدید، هان هدر شُدید
مردم مدینه! بی‌پدر شُدید
این صدای غربت مدینه بود
این صدای زخمی بشیر بود


کربلا به اصل خود رسیدن است
هر چه می‌روم به خود نمی‌رسم!
چشم تا به هم زدم چه دور شد
تا به خویش آمدم چه دیر بود!

#علیرضا_قزوه

شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من

شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام
شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام

شب و ناله‌های نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو

من امشب خبر می‌کنم درد را
که آتش زند این دل سرد را

بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سرزند از گریبان من

مرا کشت خاموشی ناله‌ها
دریغ از فراموشی لاله‌ها

کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟
کجایند مردان بی‌ادّعا؟

کجایند شور‌آفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق

کجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق، شهیدان مست

همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام‌آورند

هلا، پیر هشیار درد آشنا!
بریز از می صبر، در جام ما

من از شرمساران روی توام
ز دُردی کشان سبوی توام

غرورم نمی‌خواست این سان مرا
پریشان و سر در گریبان مرا

غرورم نمی‌دید این روز را
چنان ناله‌های جگر‌سوز را

غرورم برای خدا بود و عشق
پل محکمی بین ما بود و عشق

نه، این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود

من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم

از آن‌جا که پرواز یعنی خدا
سرانجام و آغاز یعنی خدا

هلا، دین‌فروشان دنیا‌پرست!
سکوت شما پشت ما را شکست

چرا ره نبستید بر دشنه‌ها؟
ندادید آبی به لب تشنه‌ها

نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق

اگر داغ دین بر جبین می‌زنید
چرا دشنه بر پشت دین می‌زنید؟

خموشید و آتش به جان می‌زنید
زبونید و زخم زبان می‌زنید

کنون صبر باید بر این داغ‌ها
که پر گل شود کوچه‌ها، باغ‌ها

#علیرضا_قزوه

شور به‌پا می‌کند، خون تو در هر مقام
می‌شکنم بی‌صدا در خود، هر صبح و شام

باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه‌السّلام

در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش
می‌شکند تیغ را، خنده‌ی خون در نیام

ساقی، بی‌دست شد، خاک ز مِی مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت مِی و سوخت جام

بر سر نی می‌برند، ماهِ مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام!

از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده‌ی حرِّ توأم، اذن بده یا امام!

عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام

#علیرضا_قزوه
#عشق_علیه‌السلام


آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان

سر به آیینهٔ الغوث زدم در شب قدر
آب شد زمزمهٔ راز و نیاز رمضان

دیدم این قدر همان آینهٔ خلّصناست
دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان

بیش از این، ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این، دست من و دامن ناز رمضان

نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیدهٔ باز رمضان

صبح با بادهٔ شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

#علیرضا_قزوه
#تسبیح_اشک
بی‌تو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان می‌گذرد، ماندن جان را چه کنم؟

ماه شعبان و رجب، نم‌نم اشکی شد و رفت
خانه ابری‌ست خدایا! رمضان را چه کنم؟

شانه بر زلف دعا می‌زنم و می‌گریم
موسی من! تو بگو روز و شبان را چه کنم؟

صاحب «حیّ علی...»! لقمه‌ی نوری برسان
سحر از راه رسیده‌ست، اذان را چه کنم؟...

کاشکی جرم عیان بودم و تقوای نهان
پیش تقوای عیان، جرم نهان را چه کنم؟

کاش می‌شد که سبک‌تر شوم از سایه‌ی خویش
آفتابا تو بگو! خواب گران را چه کنم؟

زخم شمشیر اگر قوت سحرگاه من است
وقت افطار ولی زخم زبان را چه کنم؟

رنجه از طعنه‌ی پیران پریشان نشدم
با چهل چله جنون پند جوان را چه کنم؟

غرقه‌ی موج رجز، گم شده‌ی بحر رمل
سینه خالی ز معانی‌ست، بیان را چه کنم؟

#علیرضا_قزوه
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

خاک، ای خاکی که می‌گیری کنون در بر مرا
بشنو از من نیست جز شور خدا در سر مرا

 آتشی دارم به جان گویی خدا روز ازل
خلق کرده جای خاک از خون و خاکستر مرا

شعر پاکم رشته‌ای از شیر پاک مادر است
نور قرآن ریخته در کام جان مادر مرا

بید مجنونم که در دشت عطش روییده‌ام
نشکند طوفان و تندر نشکند صرصر مرا

از تبار نوبهارم سربدار سبزوار
هان کفن سازید از نسرین و سوسنبر مرا

همرهم بودید هم از منزل اول به صدق
همصدا باشید هان تا منزل آخر مرا

می‌برندم بال در بال ملائک تا بهشت
دسته‌های قدسیان با بانگ یا حیدر مرا

لحظه‌ی تلقین زمان ذکر اِفهم یا حمید
روضه‌ای خوانید از آن سید بی‌سر مرا

بار سنگینی نبودم روی دوش دوستان
آن چنان خجلت نداد این پیکر لاغر مرا

پیش چشم مردمان در شستشوی واپسین
آب غسل آرید از جوبار چشم تر مرا

خوانده‌ام عمری سرود درد اما با نشاط
التفاتی نیست بر دنیای خنیاگر مرا

آنقدر شور حسینی هست در جانم که عشق
برده از جامه‌دران یک پرده بالاتر مرا

سالک راه ولایت بودم از روز نخست
می‌شناسند از بن جان رهرو و رهبر مرا

پارسی را پاس می‌دارم به فر انقلاب
پارسایانی که می‌دانید قدر و فر مرا

فارغم از لعل و مروارید و یاقوت و دُرَر
نیست جز دُرّ دری در زندگی گوهر مرا

من مرید اهل‌بیتم من زبان ملتم
پاس می‌دارند هم بیرون از این کشور مرا

هم دلیران مهر می‌ورزند بر اشعار من
هم شهیدان یاد می‌آرند در سنگر مرا

ای خمینی! میهمان داری مریدت آمده‌ست
نزد پیغمبر شفاعت کرده آن سرور مرا

غیر ذکر یا علی ذکری ندارم بر زبان
دست می‌گیرد علی در عرصه محشر مرا
 
#علیرضا_قزوه

السلام ای ماه پنهان پشت استهلال  ما
ما به دنبال تو می‌گردیم و تو دنبال ما

ماهِ پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه محو
رؤیت این ماه یعنی نامه‌ی اعمال ما

خاصه این شب‌ها که ابر و باد و باران با من است
خاصه این شب‌ها که تعریفی ندارد حال ما

کاش در تقدیر ما باشد همه شب‌های قدر
کاش حَوِّل حالَنایی ‌تر شود اعمال ما

ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم
ماه با پای خودش آمد به استقبال ما

گوشه‌ی چشمی به ما بنمای ای ابروهلال
تا همه خورشید گردد روزی امسال ما

#علیرضا_قزوه

هنوز این کوچه‌ها این کوچه‌ها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد

هنوز ای مهربان! در ماتمت هر تار جان من
نیستان در نیستان، زخمه‌های شعله‌ور دارد

نمی‌گویم تو پایان بهاری؛ بعد تو امّا
بهار عیش ما لبخند از خون جگر دارد

اگر خورشید رفت، این آسمان خورشید می‌زاید
اگر خورشید رفت، این آسمان قرص قمر دارد

در این بازار، عاشق‌تر کسی کز خود نمی‌گوید
همیشه مرد کم‌گو دردهای بیشتر دارد

مخواه از نابرادرها که یار و مونست باشند
عزیز مصر بودن، یوسف من! دردسر دارد

دو روزی مهربانا! غربت ما را تحمّل کن
می‌آید آن که از درد تمام ما خبر دارد

#علیرضا_قزوه

با آن که آبدیده‌ی دریای طاقتیم
آتش گرفته‌ایم که غرق خجالتیم

امروز اگر به سایه‌ی راحت نشسته‌ایم
مدیون استقامت آن سرو قامیتم

دیری‌ست چشم‌ها همه مبهوت آن لب است
عمری‌ست سرسپرده‌ی آن خال وحدتیم

این دست‌ها ادامه‌ی دست وفای توست
امروز اگر بزرگ‌تر از بی‌نهایتیم

باشد که دست دوست تسلایمان دهد
ما را که تا همیشه قدح‌نوش حسرتیم

رونق‌فزای میکده‌ی عشق بعد از این
تا صبح وصل تشنه‌ی جام ولایتیم

#علیرضا_قزوه